چوپان جوانی به نام سانتیاگو که در دشتهای آندلس و در نزدیکی کلیسایی قدیمی مشغول پرورش گوسفندان خود است، بدفعات رؤیایی می بیند. کودکی در خواب به او بشارت می دهد که گنجی در مصر نهفته است و او باید درپی جستجوی آن سفرکند. جوان که مردی اهل علم و مطالعه و در فکر ازدواج با دختری است، در ادامة راه خود تصمیم می گیرد، تعبیر رؤیایش را از زنی کولی بپرسد. کولیان بنابر عقیدة عام به اسرار ماوراءالطبیعه واقف بودند و زن کولی در ازای دریافت مقداری از گنج به جوان بشارت می دهد که دیدن کودک در خواب نشان صدق رویاست، پس رؤیای جوان نیز رؤیایی راستین است. چوپان جوان غرق در این اندیشه با پادشاهی پیر آشنا میگردد. این پادشاه که حالتی قدیس گونه و افسانهای دارد، بدون این که جوان لب به سخن بگشاید، او را ترغیب می کند، به دنبال پیدا کردن گنج خود راهی سفر گردد و سپس مسیر این سفر را برای او تشریح می کند. جوان گوسفندان خود را وا می نهد و در جستجوی گنج که همان حقیقت زندگی اوست راهی میشود. در قدم اول به راهزنی بر می خورد که تمام اندوختهاش را به یغما می برد و جوان که سر خورده و مأیوس است، قصد بازگشت میکند. اما نشانههایی که آن پادشاه افسانهای به او سپرده و دو سنگ به نام های اوریم و تمیم است، او را به جلو ترغیب میکند. جوان به طور تصادفی با پیر مردی بلور فروش که دچار روزمرّگی شده رو به رو میگردد. در زندگی بلور فروش با ابداعات خود تغییر و تحوّلی چشمگیر پدید می آورد و در این راه اندوختهای فراهم می کند تا به موطن اصلی خویش باز گردد; اما در آخرین لحظات باز هم نشانه های پادشاه پیر، او را به جلو ترغیب میکند. جوان نیز به مقصد اهرام مصر به راه می افتد. او در این راه با مردی انگلیسی آشنا میشود. همسفرش تمام علوم را آموخته; ولی درصدد است، به رازی دست یابد که جوانی و حیات جاوید در آن نهفته است و تنها کسی که میتواند به او کمک کند، مردی کیمیاگر است که وی وصفش را شنیده و فقط اوست که توانسته این راز را کشف کند.
آنان در مسیر خود در می یابند که موج جنگ و خونریزی تمام قبایل را فراگرفته است. سر انجام به واحهای می رسند و جوان در آن واحه دلباختة دختری به نام فاطمه می شود. وقت است تاعشق دختر جوان او را نزد خود نگه دارد و از رسیدن به گنج و افسانة شخصی باز دارد که کیمیاگر سر می رسد و با جوان به سوی اهرام مصر رهسپار میگردد. او در این راه اسرار و رموز جهان را برای جوان میشکافد و او را ترغیب میکند به سرّ هستی که تحقّق بخشیدن به افسانة شخصی است، دست یابد. آن دو در این راه با حوادثی رو به رو می گردند و کیمیاگر او را با اندوختهای که از راه کیمیاگری به دست آورده وامی نهد و جوان در نزدیکی اهرام با راهزنانی عرب که درگیر جنگند، رو به رو میشود. آنان او را به قصد کشت کتک می زنند و از او علت حضورش را می پرسند و جوان ناچار رؤیای خود را باز میگوید که در آن به گنجی در مصر اشاره شده است. رئیس راهزنان با تمسخر او را ابلهی می شمارد که در پس تخیّلی ، عمر خود را حرام کرده و به آن سو آمده و یاد آور میشود که خود نیز در رؤیا دیده که دفینهای در سرزمین آندلس و در کلیسایی قدیمی در انتظار اوست; ولی وی هرگز به امید یافتن هیچ و پوچ عمر خود را هزینه نکرده و به دنبال آن نرفته است و جوان در می یابد که نشانی گنجی که رئیس جنگجویان می دهد، مکانی است که او بارها در آن اقامت گزیده و سپس امیدوار و مشتاق به آن سو باز می گردد و آن دفینه را باز می یابد وبعد به سوی معشوق خویش باز می گردد تا افسانة شخصی خود را کامل کند (کوئیلو،174:1383 ).
هفت کتاب برای رسیدن به هدفات:📀🌱
• کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
• شاید تو یک چند پتانسیلی باشی
• باشگاه پنج صبحی ها
• شرمنده نباش دختر
• عادت های اتمی
• شجاع باش دختر
• خودت باش دختر
• اصل گرایی #کتاب
محسن فخری زاده مورد علاقه منه.