رها
مي گن اسبت رفيق روز جنگه//
مو مي گويم از او بهتر تفنگه//
سوار بي تفنگ قدرت نداره//
سوار وقتی تفنگ داره سواره//
تفنگ دسته نقره م رو فروختم//
براي وی قباي ترمه دوختم//
فرستادم برايش پس فرستاد//
تفنگ دسته نقره م داد و بيداد//
چقد غم داره این شعر... تفنگ دسته نقره م داد و بیداد.... 💔
Abolfazl
ضربه زدی؟ضد ضربم
.
.
نفهمیدم ولی گریه کردم
.
.
بی خبر از این که به کی تکیه کردم
.
.
سقوط کردم روحمو زنده کردم
.
.
مث یه آدم مریض در به در به دنبال طبیب میگردمو چشمام به جز تورو ندید
.
.
این ینی عاشق شدنه بی دلیل میشنوی؟
.
.
. خلاصه میگم گیج نشی
.
.
.
تو سارقی که دلو از جاش میکنی.
.
.
.
عاصی نشی تورو خواستیم ولی
.
.
دل تو با گریه های من آسیب ندید
.
.
.
بکن یادی از من
.
.
.
که قاطیم بد
.
.
خدا دید بهش احتیاج دارم آسمون شروع به باریدن کرد
.
.
حالم بده از هر نظر
.
.
.
تگری میزنم داره میترکه سرم از درد
.
.
.
تن لشمو میمالونم به خاکی که قلمروئه گرگاس با خودم آوردم کفن
.
.
امان از عشق
.
.
شایدم حق باتوئه نبودش حواسم بت
.
.
من باهات بدکردم خب اینم تقاصمه
.
.
.
قبل مرگم رو لبم زمزمه ی شهادتین
.
.
.
چشماتو از اون ور ندار
.
.
بیخیال منی که همه جوره سوختم برات
.
عزیزم،اگه خواستی اونم زمین بزنی
.
.
.
یه جوری بزنش زمین که بوش درنیاد
.
.
.
شعری از خودم کاش سوز صدامو گوش میکردین
Abolfazl
از قفسه پر زدم بس که معطلم تو هر نفس . . . . بند کفشمم باز رها تو باد . . . همیشه در خطر شبا تو غار در خلا خواب . . . تو محفظه م باز روبروم پرتگاهه نامردا بالامو چسب زدن باز . . . . قلبمم چاک خورده ازش رود جاری میشه ماهیاش قهرن اما . . . فکر نجاتمن،میگن بپر. میگم اگه بپرم رو صخره ها نفلم . . . میگن اگه صبر کنی دریا میسازی،میگم آره . . . ولی با کوسه ها ضدم. . . . میگن نهنگا اسکورت میکنن. دلفینا طعمه میشن کوسه هارو دلخوش میکنن . . . میگم اونا گناهی ندارن آخه با این کارم ،خدارو دلخور میکنم . . میگن به هر حال همه طعمه ان . . . این زندگی که ضربه هاشو همه طوره زد . . . مگه ما ماهیا دل نداریم که گروهی میریم تو دل کوسه؟خب منم نمیخوام لقمه بشم . . . با بند کفشام قلبمو بخیه زدم، نخواستم با این قضیه ببینه کسی صدمه . . . جنا میچرخونن دور سرم صدقه داره چشام در میاد از حدقه. . . طفلی مروارید که همیشه تو صدفه ، منم برمیگردم تو قفسه.
.
.
(شعری از خودم)
مهاجر
من گرفتارهمین فصل خزانم
که رهایی نتوانم،
دردمن دردفراقی است که افتاده به جانم
تودرآن گوشه ی دنیا،
من در این سوی جهانم،
من گرفتار همین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
من در این گوشه ی دنیا شده ام بند واسیر
مدتی هست ندیدم که تورا یک دلِ سیر
من که خوکرده به آن اشک نهانم
من گرفتارهمین فصل خزانم؛
که جدایی نتوانم،
دردلم نورامیدی است
پس ازاین غم هجران برسدیاربهاری
بزداید زدلم گردوغباری
چشم درراه همان روز وزمانم
ولی افسوس گرفتارهمین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
که جدایی نتوانم،
مهاجر همدانی
هلیا
💜💛💙💖
مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقتبار زمان
که تورا میشکند
و شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آنطور که دلتان میخواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پلههای یک قصر
روی چمنهای سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوهبار اتاقتان
💛💙💖💜💚
❤
گفت: چشم ها گواه اند اشک هایی که از چشم سرازیرند هرکدام کلمه هایی اند که شعری را بیان می کنند
هلیا
💔♥💔♥💔♥💔♥💔♥💔
دوست دارید رو
سنگ قبر تون چی
نوشته شود
🌼🌺🍀🌼🌺🍀🌼🌺🍀🌼🌺🍀
علی آقا هم میتونه مسئولیت خطیر ساقی بودن رو ب دوش بگیرع
یهو دیدی علی آقا با گونی اومد سراغتون
بده داش علی بزنگم بیان ببرنش