یافتن پست: #سوار

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی یک زندانی از زندان فرار می‌کند. به ایستگاه راه‌آهن می‌رود و سوار یک واگن باری می‌شود. درِ واگن به‌صورت خودکار بسته می‌شود و قطار راه می‌افتد. زندانی وقتی متوجه می‌شود که سوار فریزر قطار شده، روی تکه کاغذی می‌نویسد:

«این مجازات رفتارهای بد من است که باید منجمد شوم.» هنگامی که قطار به ایستگاه می‌رسد، مأمورین با جسد او روبه‌رو می‌شوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.

منتظر هرچه باشید، همان برایتان پیش می‌‌آید.اگر منتظر شادی باشید، شادی پیش می‌‌آید و اگر منتظر غم باشید، غم پیش می‌‌آید.

هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس‌انداز نکنید، چون رخ می‌‌دهد. پول را برای عروسی، خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و اتفاقات خوب پس‌انداز کنید.

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
سلامون علیکوم دیگ کم کم داریم می رسیم ب حول قوه الاهی ب روزی 1 پست و هیچی پست :خخخ

شامی
شامی
عاقا به اونایی که سوار آسانسور میشن چی میگن؟ مسافر؟؟؟؟؟؟؟:-S
=))

?
?
خسته نباشی سرنوشت!!!
روزها يكی پس از ديگری به پايان
می رسند…
و در پی روزها
عمر من…
خسته نباشی سرنوشت….!
می بينی؟!
دست در دستان تو
تمام راه را بيراهه رفتم
شنيدم كسی ميگفت:
چشمانت را ببند!
اعتماد كن…
ولی افسوس
به قيمت تمام روزهای رفته
چشم هایــم را بستم…
اعتماد كردم…!
بهای سنگينی داشت اعتماد !!!!!!!!!!!!!!!
هنوز درگیر زخمهایت هستم………

aliaga
aliaga
‌_شهید‌_ابراهیم‌_هادی
عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد .ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.🐍🌙
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد .تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده♥

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
با این کلمات داستان بساز 😃

کلاه
مزرعه
گندم
پدر
تراکتور





fatme
fatme

چنان نماند
چنین نیز هم نخواهد ماند...!!

یاس
یاس
اکی بای. :رفتن

یاس
یاس
یه ساعت بیشتر منتطر تاکسی بودم
نن که افتاب برام سم
مغزم داشت می جوشید :گگگ
یه مسیر رفتم‌مسیر دوم گفتم به درک
با ماشین شخصی ها میرم اصلا
ماشین شاسی بلند مشکی ایستاد گفت کجا گفتم دانشگاه
ولی یه خانم محجبه که مشخص بود زنش جلو بود منم با کمی مکث و ترس سوار شدم
تا در خود دانشگاه اورد
اومدم کرایه دادم
گفت مسافر کش نیستم به خاطر چادرت سوارت کردم :بغز
اصلا یه جون به جونام اضافه شد .:گگگ

اِلِکترون‍..!
اِلِکترون‍..!
با تیوب نرید رو برفا
من هنوز دارم تاوان حماقتمو پس میدم:خودکشی

aliaga
aliaga
...

wolf
wolf
دنبال زخمی تازه می‌گشت
تا درد کهنه‌اش را از یاد ببرد …


رها
رها
هیجان انگیزترین کاری ک توی عمرتون کردین چی بود؟ هیجان انگیز ترین کاری ک دوست داری انجام بدی و ندادی چیه؟

یاس
یاس
رفتم فهوه خوردم اونم ترک دو لیوان
خستگیم رفت ولی
الان سوار اون چرخ فلک گردای زمینی ام :پوکر

wolf
wolf
اول مرغ بوده یا تخم مرغ … هن …؟!!!

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو