یافتن پست: #آغوش

یاس
یاس
هادی اگر سقراط بود =))
@hadi
‏وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد،
نزدیکش شد و پرسید: "چه چیزی باعث گریه ات شده عزیزم؟"
زن در حالی که گریه میکرد گفت: "ظالمانه کشته خواهی شد."
سقراط گفت: "یعنی اگر عادلانه کشته میشدم گریه نمیکردی؟!"
‏زن گفت: منظورم اینست که بیگناه کشته می شوی!
سقراط گفت: یعنی دوست داشتی گناهکار باشم؟!
زن خود را از آغوش او رها کرد و گفت: "الهی زیر گل بری که موقع مردن هم دست از فلسفه و منطق برنمیداری!!"

aliaga
aliaga
گاهی سکوت
شرافتی دارد که گفتن ندارد!
همیشه درفشار زندگی
اندوهگین مشو
شاید خداست
که درآغوشش می فشاردتت!
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی...
بگذار روزگار
هر چه میخواهد پیله کند

محسن
محسن
بهشت
همیشه نباید
درختانی داشته باشد
که رودهایی از
زیرش جریان دارد
گاهی بهشت را
در آغوش مادر
میتوان چشید ..

🌸 روز مــــــ♡ـــــادر مبارک ❤️

aliaga
aliaga
فریدون مشیری چه قشنگ داره حال امروز ما رو توصیف می‌کنه :

«رُک بگویم از همه رنجیده‌ام
از غریب و آشنا ترسیده‌ام
بی خیال سردی آغوش ها
من به آغوشِ خودم چسبیده‌ام»
منم جناب مشیری منم همین‌طور :)

خانوم اِچ
خانوم اِچ
رک بگویم... از شما رنجیده‌ام!
از غریب و آشنا ترسیده‌ام.

بی‌خیال سردی آغوش‌ها...
من به آغوش خودم چسبیده‌ام.....

مآه
مآه
همین که فریدون مشیری میگه:
رک بگویم از همه رنجیده‌ام! از غریب و آشنا ترسیده‌ام.
بی‌خیالِ سردیِ آغوش‌ها، من به آغوشِ خودم چسبیده ام...

مآه
مآه
مهم نیست دریا
سر خورشید را زیر آب ڪند ،
مهم نیست آسمان
ماه را سر به نیست ڪند
و ستارگان را بتاراند ،
من به خدایی دل سپرده‌ام
ڪه در پوست تو زندگی می‌ڪند !
شب‌ها ڪه بادها
در روح من تنوره می‌ڪشند ،
در بندر شانه‌هایت لنگر می‌اندازم
و سر بر سخت ترین صخره می‌گذارم
تا آن‌گاه ڪه سوسوی
آن دو فانوس خاموش شود
و در سڪوت ،
آغوشِ تو چون ڪشتی سرنگونی
در مه فرو رود ...

مآه
مآه
نوشتــم:فاحــشه در آغـ ـ ـوش خدا
نوشتند:ابلحـــ فاحــشه کجا خدا کجا؟؟
نوشتم:فاحــشه هم خدایی داره
نوشتند:کفر نگو نامسلـــــمون
نوشتم:کفر؟؟شما مسلمونها هم دنبال فاحــشه ی بیخدایید
نوشتند:قضاوت میکنی؟؟
نوشتم:قضاوت رو شما میکنید که تن فروشان رو از زاهدان ظاهرپرست کمتر میدونید
نوشتند: فاحـــشه گناهکاره و جاش تو جهنمه
نوشتم:مگر شما خدایید
نوشتند:تو ادیان گفته
نوشتم:خدایی که من میشناسم بالاتر از ادیانه
نوشتند:حرف زدن با تو فایده نداره تو کافری
این بار با ســـــیگارم می نویسم: آهای انسانها زود قضاوت نکنید...
فاحــــشه هم میتونه خداپرســت باشه!!!!


aliaga
aliaga
پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت

کودک هم می خواست پدر رو بلند کنه

ولی نتونست

با خود گفت:

حتماً چند سال بعد می تونم...
بیست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه

پدر سبک بود

سبکه سبک
به سبکی
یک پلاک و چند تکه استخوان.....

شعرگان
شعرگان
ای خدای مهربان و بخشنده،

در این شب سرد ابری بی باران در این روزگار فریبکار بی غیرت در این آشفته بازار بی عدالت در این دنیای نفرت آباد بی رحم ، به پیشگاهت آمده‌ام تا یاری ام کنی …

ای خدای مهربان، نمی‌دانم،نمیفهمم ، درک نمیکنم چرا و به کدامین گناه مردم یکدیگر را میکشند …

همجا جنگ و دشمنی فرمان میدهد و صلح و دوستی ، همچون گیاهی در حال انقراض ، کمیاب است…

ای خدای مهربان، قلبم همچون گوشتی در آتش از درد می‌سوزد

وقتی کودکانی را می بینم که در جنگ کشته شده اند

وقتی شهری را می بینم که در زیر رگبار خمپاره ویران شده است

وقتی پدرانی را میبینم که آوارگی را به دوش میکشند

وقتی مادرانی را می بینم که جنازه فرزندانشان را در آغوش گرفته اند

ای خدای مهربان

لطفن به مردم جهان،راه صلح را بیاموز تا جنگ ها متوقف شود

لطفن به ما عشق ورزیدن را یاد بده،تا محبت را احساس کنیم

لطفن در این روزگار بی رحم ، راهنمایمان باش تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنیم

ای خدای مهربان تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم

آمین

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

سه شنبه 23 آبان 1402 [ لینک]




مآه
مآه
دلم یک آدمِ غریبه‌ی امن و آرام می‌خواهد،
وَ پذیرنده، و شنونده، و پناه دهنده...
کسی که قضاوتم نکند و فقط گوش کند. کنجکاو نشود، بیشتر نپرسد، سرزنش نکند، دلیل نخواهد.
دلم نگاهی بیگانه اما گرم می‌خواهد
یک دوستیِ عمیق ولی کوتاه
یک همنشینیِ سالم اما بدون ادامه.
یک نفر که انگار مرا از جنگل سرد و تاریکی که در آن گم شده‌ام نجات بدهد، به کلبه‌ی دنج و گرم خودش ببرد، برایم چای بریزد و بی‌آنکه بپرسد چرا و از کجا می‌آیم، مقابلم بنشیند، حرف‌های مرا بشنود و شانه‌های مرا برای تسکین بفِشارد و حالم که خوب شد، نپرسد کجا؟ فقط راه خیابان را نشانم بدهد، در آغوشم بگیرد و برایم آرزوهای خوب کند و از او که دور شدم، احساس کنم خدا را در کالبد یک انسان ملاقات کرده‌ام که اینقدر آرامم...

سید ایلیا
سید ایلیا
اینجا منم؛ کسی که دلش می‌خواست سرش را در آغوش تو پنهان کند.

aliaga
aliaga
وقتی نردبان "عقل" را میگذاری تا
به خدا برسی،
خدا سر نردبان را می گیرد مبادا بیفتی!
اما وقتی که "دل" را نردبان می کنی
تا به او فقط کمی نزدیک شوی
پای نردبان را آنقدر تکان می دهد تا هراسان،
دلگیر و درهم و شکسته در آغوش او بیفتی….

Ahmad
Ahmad
من امشب در خیالِ خود، کنارت چای می نوشم ...
کنارت در نگاهِ تو ، به آغوشِ تو مدهوشم ...
من آن شمعِ جِگَر سوزم، به  چَشمانِ تو خاموشم ...
میانِ چِشمه ای جوشان، که با سردی هم آغوشم  ...
من آن بَزمِ خوش احوالم ، عروسی که سِیَه پوشم ...
مرا کردی رها در خود ، ولیکن عشق بر دوشم ...
تو با سازو دُهُل از دور، مرا کردی فراموشم 




شعرگان
شعرگان
نه به جنگ *** صدای انفجار ازهر سو شنیده می شود مرگ در شهر جولان می دهد بوی خون می آید مردم فرار می کنند ، اما نمیدانند به کجا پناه ببرند لبخند به انزوا نشسته غم قلب ها را تسخیر کرده اشک و ترس لحضه ای زندگان را رها نمیکند آرامش به فراموشی خزیده قانون به جنگل گریخته سرزمین به جهنم بدل شده و کودکان یتیم ، سرگردان و گریان به آغوش رنج پرت شده اند این شرح چهره جنگ است زشت و قبیح ناپسند و نفرت انگیز جنگ ریشه شادی را می سوزاند جنگ پیشرفت را بر صلیب می کشد جنگ امنیت را زنده به گور میکند جنگ هیچ برنده ای ندارد جنگ آینده را به سرقت می برد جنگ انسانیت را مسموم میکند جنگ آفتی برای زندگیست جنگ پایانی بر تمام پیروزی هاست… *** ابوالقاسم کریمی ورامین پنج شنبه – ۲۷ مهر ۱۴۰۲ *** [ لینک]




صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو