یافتن پست: #آغوش

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
بچه ها بشینین همتون منو از الان تا فردا ظهر دعا کنین:رفتن

مآه
مآه
در آغوشم نمایان است خالی بودنِ جایت



ali
ali
.


ڪاش ممنوعه نبودي
       شوخِ شيرين دهنم
            ٺا به بيني ڪه در
             آغوش ٺو مستانه  منم.....

لب  نهم  برلبِ لعلٺ
              بچشم طعم لبٺ
            چون درافسون ڪمندٺ
                              همه ديوانه منم......

.رعطاری

مآه
مآه
شب
عطرِ خوشِ حضورِ تُ ست،
در آغوشِ من!
بـی تُ حتـی ماه هم
از چشم
شب می افتد...🌙💙

ali
ali
دلم هوایی میخواهد  ، از بوی پیراهنت
رنگ و رویش باشد  همچو رنگ  دامنت

میخوام بنوازم به شوق دیدار چشمانت
ترسم کم آرد ترانه ام پیش روی نگاهت

زیبایی درون توست ،  بقیه بهانه هست
تو گر نباشی دلم ،  گدای عاشقانه هست

دلم عشق میخواد، آنجا که نام تو هست
تو باشی جهنم ،بهشت و خانه من هست

در هوای عشق تو  همچو شمعی سوزانم
که میسوزم درباد عشق از پروانه پنهانم

با این همه روشنایی بی تو چه خاموشم
تنها دلیل زندگیمی ، بی تو سرده آغوشم

بیا که از عشقت، شراب عشق می نوشم
بخدا که دنیای با تو رو نمیشه فراموشم

خانوم اِچ
خانوم اِچ
آغوشت آخ آغوش میخوام عباس😞

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
دوستت دارم پریشان، شانه می‌خواهی چکار؟!🥰

مآه
مآه
تو سرگرمِ رقص بودى ،
من سرم گرمِ تو
تنت كمانچه ىِ غم بود.
در دستانِ من
سينه‌ات خيسِ اشك
تو دل بُرده بودى
من را اما جا گذاشته بودى
جايى ميانِ يك بغض...
صداىِ كمانچه ميانه‌ىِ رقص تو
و دست‌هاى من
به عمقِ زلالِ رودخانه‌اى مى‌ماند
كه مى‌شود سرخ سنگ هاىِ صيقلى‌اش را شمرد
و
زلال شد...
كاش اين بغض امان‌ام دهد
به آرامش
به يك نفس عميق
به يك فرياد
به يك دوستت دارم با صداى بلند.
من سرم گرمِ تو بود
مست ِ شنا بر حرير دامنت
غرق شده
در آبى رودخانه‌ىِ صدات
حالا
تنها سرخ سنگِ صيقلى‌ام بر كناره‌ىِ رود
با دست هات بردار مرا
كه بَر دارم
و پرتاب ام كن تا دورها و دورها...
تا جايى كه يادمان نيايد
يك روز چشم هامان بى قرار شد
و
يك صبح قرار گذاشتيم
و
براىِ يك عُمر در ميانه هاىِ آغوش و باد
عاشق شديم
تو نوشتى دست‌هايم را بگير
اصلا براىِ تو
و من براىِ هميشه سرم گرم تو شد.

♡✓
♡✓
کاش بودی...
دلتنگی را از  سکوتم می‌فهمیدی
و می‌‌دانستی جهانم‌‌
بی تو تکراریست
مرا به آغوشت میخواندی‌
و با طنین‌  دلنشین‌ صدایت
می‌گفتی
سنگینی بغض‌هایت را روی
شانه‌ام‌ بگذار اینجا اَمن
است برای گریستن...


سیدجواد
سیدجواد
امروز صبح ...
تو را با هیچ واژہ ے عاشقانہ اے
تڪرار نخواهم خواند.
امروز ....
از همین فاصلہ ے دور
تو را بہ آغوش مے ڪشم
آرام مے بوسمت و با نجواے دلم
ڪنار گوشت زمزمہ مے ڪنم
زیباترین حس زندگے

maryam
maryam
فردا دیر است ...
امروزت را همین امروز ، زندگی کن!
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده!
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیوفتد!
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...

مآه
مآه
دلم یک آدمِ غریبه ی امن و آرام می خواهد،
وَ پذیرنده، و شنونده، و پناه دهنده...
کسی که قضاوتم نکند و فقط گوش کند. کنجکاو نشود، بیشتر نپرسد، سرزنش نکند، دلیل نخواهد.
دلم نگاهی بیگانه اما گرم می خواهد
یک دوستیِ عمیق ولی کوتاه
یک همنشینیِ سالم اما بدون ادامه.
یک نفر که انگار مرا از جنگل سرد و تاریکی که در آن گم شده ام نجات بدهد، به کلبه ی دنج و گرم خودش ببرد، برایم چای بریزد و بی آنکه بپرسد چرا و از کجا می آیم، مقابلم بنشیند، حرف های مرا بشنود و شانه های مرا برای تسکین بفِشارد و حالم که خوب شد، نپرسد کجا؟ فقط راه خیابان را نشانم بدهد، در آغوشم بگیرد و برایم آرزوهای خوب کند و از او که دور شدم، احساس کنم خدا را در کالبد یک انسان ملاقات کرده ام که اینقدر آرامم..

خانوم میم
خانوم میم
چشم من جنگل مشكی است در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانی ها
:فکر

مهاجر
مهاجر
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام

سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام

صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام

ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام

بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام

نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است
سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام

بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام

کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند
با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام

جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام

Aseman
Aseman
تن می‌کنم آغوشت را آخ اگر بدانی که چقدر در آن راحتم! انگار حجمی از تو را برای تنم دوخته باشند تا سفت خودش‌را به‌ من بچسباند تا نشکنم یا که تنها نمانم، عجیب به من می‌آید🫂

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو