aliaga
ممکنه اون لحظه که حالت خوب نیست، نتونی به دیوونه بازیاش بخندی تا حواست پرت بشه، یا حرفاش خیلی آرومت نکنه و اشکات بند نیاد. ممکنه در آغوشت بگیره ولی بازم نتونی ببینی چقدر داره تلاش میکنه که حس نکنی خستهای، و دلت گرفته. اما بعد که میگذره، توی خلوت خودت میشینی و به این فکر میکنی که یه نفر اون لحظه تمام سعی خودشو کرد، تا به هر روشی که بلده حال تو رو بهتر کنه. این یادآوری یه لبخند قشنگ میاره روی لبات. این یعنی اون یه نفر کار خودشو درست انجام داده، دوستت داره، و تو باید توی زندگیت نگهش داری.
aliaga
هیچوقت جواب قطعی را پیدا نخواهیم کرد.
هیچوقت خیالمان کاملا راحت نخواهد شد.
به قول گوردون آلپورت «یقینی نصفه و نیمه و شهامتی تمام و کمال» برای زندگی کافی است.
خود را نباید معطل اطمینان کرد.
باید شک را در آغوش گرفت و شجاعانه زندگی کرد.
سعید منادی
گرما یعنی
نفس های تو
دست های تو
آغوش تو
korosh
این که دلتون برا کسی تنگ میشه
دلیل نمیشه اونو به زندگیتون برگردونید
دلتنگی بخشی از رفتنه. :):)
چند روزی بود که آن دور و برها میدیدمش.چند خیابان پایین تر،چند خیابان بالاتر...
معمولا همان حوالی بود.
شاخه های رز قرمز را در دست های آفتاب سوخته اش میگرفت و چشم به چراغ راهنمایی بی احساس سر خیابان میدوخت.مطمئنم اگر چراغ میدانست پسرک چقدر از دیدن رنگ قرمزش خوشحال میشود،تا ابد قرمز میماند!
با یک دستش گل ها را به آغوش میکشید و با دست دیگر به شیشه ماشین ها میکوبید.ماشین هایی که شاید گاهی راننده اش بی احساس تر از آن چراغ سر خیابان بودند!
- آقا...آقا...یه شاخه گل بخر...
تو رو خدا فقط یه شاخه...
واسه خانومت بگیر.آقا تو رو خدا...
شیشه را کشیدم پایین و صدایش کردم.
به سرعت خودش را به ماشین رساند.
- آقا گل میخوایین؟
چند شاخه بدم؟
پوست صورتش حسابی زیر آفتاب سیاه شده بود.
پرسیدم: شاخه ای چنده؟
- قابل شما رو نداره آقا. 5 تومن.
+ چند شاخه داری؟
یکی را برداشت و گفت: 19 تا!
میخواستم بپرسم چرا یکی رو برداشتی!!؟
اما چراغ سبز شده بود و همه عجله داشتند...!
تراول صد تومنی را به پسرک دادم و گل ها را گرفتم.
حین حرکت با لبخند گفتم: اون پنج تومنم واسه خودت!
از آینه بغل ماشین دیدم به سرعت خودش را به دخترک فال فروشی که آن طرف تر مشغول بود رساند و شاخه گلی را که برداشته بود به او داد...
قلبم فشرده شد.
هنوز هم نمیدانم صحنه ای که آن روز دیدم عاشقانه ترین صحنه ای بود که تا بحال دیده ام یا غمانگیز ترینشان!
اما کاش میتوانستم هر روز تمام گل هایش،بجز آن یک شاخه را،بخرم.
از آن روز به بعد دیگر آن دور و برها ندیدمش.
شاید محل کارش عوض شده بود!
کودکان کار که جای ثابت ندارند