جالب ترین آدمی که باهاش مواجه شدم یه جوون بیست و خورده ای بود
دست به قلم خوبی داشت
چندتا از داستانک هاشو خوندم اما یه چیزی توی همش مشترک بود
اینکه یه نفر داره بعد از مدتی طولانی بر میگرده و با جسد شخصیت اصلی داستان مواجه میشه
خیلی دلم میخواست شخصیتش رو کشف کنم
ولی اون نمیزاشت
اما موقعی که کاملا نا امید شدم و خواستم ترکش کنم اونو فهمیدم
و تونستم تا حدودی درمانش کنم
سرسخت ترین جوونی بود ک دیده بودم
تنها نکته ی منفی ک باعث اون همه داغونیش بود این بود که دلش میخواست کسی که دوسش داره کنارش بمونه
اما غرورش نمیزاشت بگه
وقتی برگشتم و پیشش نشستم و بهش فهموندم ک فهمیدم داستان زندگیش رو گفت
برام جالب بود
ضربات زیادی ازین خورده بود که به کسی گفته بود بمون
برای همین میترسید
براش نوشتم که چه زمان هایی باید گفت بمون
چند روز پیش دیدمش
ازدواج کرده بود و خانومش حامله بود
از زیبایی های کارم از این به بعد بیشتر میگم
۱ موافق
1400/09/15 - 11:21