دلم میخواد الان بارون میومد
توی یه خونه قاجاری نشیته بودم
من و مستخدم پیر عمارتم
میز ناهار خوریه بزرگمون وسطمون باشه
برام مولانا بخونه با صدای لرزونش
برم تو حیاط عمارت
بین درخت های کاج بزرگ
مدام ب تو فکر کنم
مدام به تویی ک با چادر مشکی و رو بنده گلدوزی شدت دلم رو بردی
مدام فکر کنم ب اون لحظه ای ک برای اولین بار قرص ماهت رو دیدم
فکر کنم
بیوفتم از شدت سرما
- توی اتاق تم چوبیم بیدار شم
از شدت تب عشقت بسوزم
چشمانم رو باز کنم
بالای سرم باشی و با پارچه خیس سعی در از بین بردن تبم داشته باشی
منم مثل شهریار بگم :
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا.........
#تورنادو_نویس
Wowww
از ته دل بود...
آره عالی مینویسی
دستت طلا
:)
اووووه چه رمانتیک و جون دار
قشنگ ادم تصورش می کنه 👏
متن اینجور بنویسید ادم حظ کنه والا
حیف استعداد
مرسی:)
خخخخ
یهو دلم خواس وگرنه من همون نویسنده منفی همیشم
منم برم یدونه بنویسم؟؟؟
بنویس:)
شلوغ نیس سایت
کسیم اهمیت نمیده ها
ولی یکی از شعرمامو میزارم:)
من نهایتش میتونه همون عاشخونه بنویسم😂😂😂
میتونم
بزار
منم پست نه به عاشقی میزارم بی حساب شیم
:) مرسیانی
همونی که واسم خوندیش😊😍💝
عاارع