خواهم آمد و تو را خواهم دید
در همان نقطه ی آغاز سفر
که مرا برد به دنیای دگر
تو به من می نگری
چشم هایت گویا
تپش قلب مرا می شنوند
و خیالت ای خوب
موج احساس مرا
در هیاهوی قفس می شکند
انتظار تلخ ترین واژه برای من و توست
و تو این واژه ی مجهول خرافاتی را
از لب پنجره ی کوچک تنهایی خود
ساده لوحانه تو باور کردی
و در آن لحظه
همانند شکوفایی یک گل در صبح
یا مثال وزش نرم نسیم
و همانند صدای بلبل
که بخواند عشق را در یک باغ
تو چه زیبا بودی
منتظر باش که من می آیم
خواهم آمد و تو راخواهم دید
۲ موافق
1397/07/30 - 22:51 در
حـس نـویـس . . .