ادامه...
خب خب خب
حالا بیایم ادامه خاطرمون:)
شب حدودای ساعت10رسیدیم مهران.شب میخواستیم بمونیم اونجا.به محل مورد نظر که رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم انگار وارد کوره شده بودیم
هوا به شدت گرم و خفه بود.باد گرمی میزد تو صورت آدم.
تو یه زائر سرا موندیم.خانما یه سالن بزرگ و آقایون هم یه سالن دیگه.
دور همی خوبی بود اون شب:)بیشتر با هم سفرامون آشنا شدیم:)شام خوردیم و نماز خوندیم گفتن که خب زود بخوابید صبح زود باید بیدارشیم که بریم اونور مرز:)
ماهم خوابیدیم
خب شبتون بخیر
بقیش بمونه فردا صبح که وارد خاک عراق میشیم تعریف میکنم
ادامه دارد...
#خاطرات_کربلا
چیه
خو کامل بتعریف
نه دیگه خاطره هر روز رو اونروز
الان دارم مینویسم
اوم زودتر
نمیذارید که