در رابطه با پست قبل :
یکی ایستاده بود تو خیابون و به آسمون نگاه میکرد .
یه نفر اومد پشت سرش و به خیال اینکه خبریه ، به آسمون خیره شد .
پشت سر اونها چند نفر به همین شکل ایستادن .
بعد از چند دقیقه ، نفر اول سرش رو پایین آورد و رفت .
اون بقیه ازش پرسیدن : جریان چی بود ؟؟؟
گفت : دماغم خون اومده بود ، اینجور ایستادم بند بیاد
![{-54-} {-54-}](https://synaa.ir/i/icons/s605.gif)
![{-11-} {-11-}](https://synaa.ir/i/icons/s14.gif)