Sina
پریشب رفتم تو یه بقالی، صاحب مغازه داشت با شاگردش بحث میکرد.
هی میگفت: «آقا درستش کردم نترس.» شاگرده قبول نمیکرد.
من رو صدا کرد گفت: «یه لحظه بیا این یخچال رو باز کن.» باز کردم. «دست بزن به کفِش.» زدم.
بعد گفت: «آقا چیزیت شد؟» گفتم: «نه».
برگشت به شاگردش گفت: «دیدی برق نداره؟»😳🧐😄
Sina
شرلوك هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و زیر
آن خوابیدند. نیمه هاي شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:
نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
هولمز گفت: چه نتیجه میگیري؟
واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتري است، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوك هولمز قدري فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیري
اینست که چادر ما را دزدیده اند!
Sina
سلام . در اولین لحظه ی ورود یه سوال اساسی :
چرا اینجا فقط خانوم اچ پست میذاره ؟
بعد اون چهار پنج نفر که لایک میکنن کجا تشریف دارن ؟
هشتگ بزن
هشتگ بزن ویرایش کن