مردم اینجا چقدر مهربانند ;
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند ,
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری
و دیدند هوا گرم شد , پس کلاهم را برداشتند
و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است
به من وصله چسباندند.
و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم
محبت کردند و حسابم را رسیدند .
خواستم در این مهربانکده خانه بسازم،
نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . .
روزگار جالبیست،
مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان
می زاید...!😏
۷ موافق
1402/02/24 - 23:35