سقف ترک خورده ی خاطرات
وعمری که
از آن
چکه می کند
دلسوزی ذغال های اجاق کنار اتاق
برای
چشمانم
اعتراض جرقه های آتش
بر
شوری بارانی
که از
ناودان جاریست
رشته های کلافه شده ی خیال
از
کلاف های رنگی سر در گم
و
شالی
که
بافته شده
بر
گردن نگاهی سرد
حرفهایم
را
گم کرده ام
شاید
در میان
بقچه ی گلدار مادر بزرگ
قاب عکس زخمی قدیمی
بر
دیوار اتاق
ومن خیره
به
طراوت آبی رنگ روسری اش
و
فواره ی سرنوشت روی پیشانی اش
که
ماهیان تجربه
در
چشمانش
را
سیراب می کند
ترک های رنج
بر
بیابان دستانش
و
انگشتانی
که
به
انگشتم می آید....
۳ موافق
1401/07/23 - 01:12 در
darknesssoft