از دریچه
با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد
می کُنم از چشمِ خواب آلوده ی خود
صبحدم بیرون
نگاهی :
در مه آلوده هوایِ خیسِ غم آور
پاره پاره رشته های نقره در تسبیحِ گوهر ...
در اجاقِ باد، آن افسرده دل آذر
کاندک اندک برگ هایِ بیشه هایِ سبز را بی شعله می سوزد ...
من در این جا مانده ام خاموش
بر جا ایستاده سرد
جاده خالی زیر باران!
#احمد_شاملو