قسم خوردم به چشمان سیاهت
قسم خوردم در آن شب ساده باشم
غرورم له کنم افتاده باشم
قسم خوردم به دل خدمت کنم من
برای عاشقی همت کنم من
قسم خوردم به چشمانت گواهی
جدا سازم تن از افکار واهی
تو گفتی من قسم خواهم شکستن
دوباره راه توبه بار بستن
تو گفتی این قسم تا صبح فردا
فراموشم شود چون خار صحرا
بمن گفتی که عهدی را نبستن
از آن به بستن و فردا شکستن
بزاری التماست باز کردم
امان و فرصتی را ساز کردم
تورا گفتم که عهدم عین جان است