بی قرار
ای که بی اختیار می خندی
به من بدبیار می خندی؟
بغض بی انفجار می بینی؟
که پر از انفجار می خندی!
من تو را با وقار می بینم
تو مرا بی قرار می بینی
که چنین بی قرار می گریم
که چنان با وقار می خندی!
تو گل از روزگار می چینی
همه جا را بهار می بینی
به من و آسمان تبدارم
چه در آن سایه سار میخندی!
وقتی از نیاز نالیدم
به خودت چه ناز بالیدی
خالی از شعار می گریم
پر از افتخار می خندی!
دل من تو مثل منصوری
به خودت قسم که مغروری
به خوشی نه اینکه مجبوری
به طناب دار میخندی!