کشتی در شرف غرقم و طوفان زده ام
و نمانده است امیدی که به ساحل برسم
گیج و دیوانه و در بند جدایی توام
و بعید است به هشیاری کامل برسم
مانده ام پشت در خانه ی عشقت،لاکن
اِذن باید بدهی تا که به داخل برسم
یک بغل شعر برای تو معطل دارم
رد شو از گوشه ی ذهنم که به بیدل برسم
کاش یک بار دگر مثل نخستین دیدار
با تو در نقطه ای از کوچه مقابل برسم