رنج چونان تیغه ی مقراضی است
که گوشت تن را زنده زنده می درد
من وحشت را از آن دریافتم
چنان که پرنده از پیکان
چنان که گیاه از آتش کویر
چنان که آب از یخ
دلم تاب آورد
دشنام های شوربختی و بی داد را
من به روزگاری ناپاک زیستم
که حظِّ بسی کسان
از یاد بردنِ برادران و پسران خود بود
قضای روزگار در حصارهای خویش به بندم کشید.
در شب خویش اما
جز آسمانی پاک رویایی نداشتم .
#پل_الوآر
ترجمه
#احمد_شاملو
بح بح