سبک_زندگی🌸
ساعت ده یازده شب با سر و صورت خاکی اومد خونه
گفتم :
تا شما شام رو شروع کنی می رم لیلا رو بخوابونم
گفت :
نه .. ! صبر میکنم تا بیای با هم بخوریم
وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده
داشتم پوتین هایش رو در می آوردم که بیدار شد
گفت :
" داری چیکار می کنی ؟ می خوای شرمنده ام کنی ؟
تا گفتم :
" نه ! خسته ای
سر سفره نشست و گفت :
تازه می خوایم با هم شام بخوریم ...
شهید_مهدی_زین_الدین
1399/08/25 - 06:11