گاهی هر قدر هم که سعی میکنی مستقل باشی، بینیاز باشی، هر قدر سعی میکنی به قانون ناپایداری و زودگذر بودن همه چیز و همه کس وفادار باشی، ولی باز میبینی ته ته دلت میل به یه مرشد، یه راهنما، یا نه... به یه دوست، دوستی که همزبون و همدلت باشه احساس میکنی!
آدم نیازمند آفریده شده... کاریشم نمیشه کرد!
آدم دنبال درمان کمبودهاش و نقایصش توی دنیا و آدمای اطرافش میگرده... بلکه برای لحظاتی هم که شده بتونه به توهم کمال دست پیدا کنه...
آدم دنبال چیزی و کسی میگرده که این حس لعنتی و درمانناپذیر تنهایی رو براش قابل تحملتر کنه...
* و باز هم بین تمام این زرق و برقها،
بین تمام این دست و پا زدنهای کورکورانه،
به شعر
پناه
میبرم...
1399/08/05 - 16:54