داستان پند آموز | دنیای مجازی واقعی
کاش زندگی ما آدم ها هم مثل داستان رویاهای کودکان این سرزمین رنگی و بدونه ریا بود فضای مجازی فرصت خیلی از تجربه های شیرین زندگی را از ما گرفته است
در داستان پند آموز دنیای مجازی واقعی پسر بچه قصه ما تک و تنهاست در دنیای مجازی سیر می کند اما نه با اینترنت دنیای او همانند خودش صاف و زلال است بدونه دروغ بدون نیرنگ او این دنیا را برای خودش زیبا در کنار عزیزانش بدونه رنج و بدونه غم و غصه ساخته است
ادامه مطلب در دیدگاه
1399/08/05 - 16:26
داستان پند آموز دنیای مجازی واقعی
تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی فیس بوک مو چک میکردم. یه پسر پنج شش ساله اومد گفت: «عمو یه آدامس میخری؟»گفتم: «همرام پول کمه ولی میخای بشین کنارم، الان دوستم میاد میخرم.»گفت: «باشه» و نشست کنارم.
بعد مدتی گفت: «عمو داری چیکار میکنی؟»گفتم: «تو فضای مجازی میگردم.»گفت: «اون دیگه چیه عمو؟» خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه پنج شش ساله باشه
گفتم: «عمو، فضای مجازی جاییه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی!» گفت: «عمو فضای مجازی و دوس دارم. منم زیاد توش میگردم.»گفتم: «مگه اینترنت داری؟!»
گفت: «نه عمو، بابام زندانه، نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم. مامانم صبح ساعت ۶ میره سر کار شب ساعت ۱۰ میاد که من میخابم، نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم. وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو آب فک میکنیم سوپه، تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم. من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم.مگه این دنیای مجازی نیست عمو؟»اشکامو پاک کردم. نتونستم چیزی بگم. فقط گفتم: «آره عمو دنیای تو مجازی تر از دنیای منه.»