دیگر نفسی برایم نمانده است جانا!
با پای پیاده، دوان دوان؛
افتادهام به جانِ خیابانها؛
تا شاید عطری که هر شب،
آرامش را به چَشمانم برگرداند،
پیدا کنم!
آری؛
گشتم و گشتم تا
شیشهای کوچک را
در جیبِ لباسم بگذارم،
تا خدایی نکرده،
نباشد لحظهای بدونِ "بو"ی تو...
#ایرین_حیرانی
عاااااالی...
مث تو
مثه آخامون...
مث عیالمون