دوست داشتم ...
دختری می شدم ...
که اتاقی رو به خیابان داشت...
با پنجره ای که گاهی ...
بتواند از دور ...
به چشم های پریشانِ....
مرد مورد علاقه اش ...
که از سر دلتنگی ...
به سراغش آمده نگاه کند ...
و همه چیز را ..
همان جا ...
در چشمانش جا بگذارد..
اما ...
خدا زمان تولد ...
از هیچکس نمی پرسد ...
چه می خواهد ...
او مرا پسری آفرید ...
با عشقی یک طرفه ...
به دختری که اتاقش پنجره ای ندارد !
من ...
کسی را دوست دارم ...
که مرا دوست ندارد...
#حنانه_اکرامی
الهی بگردم
خدانکنه
خداکنه
نکنه
بکنه