میخواستم
بهار به خانه ات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گل های چسبیده به فرش
می خواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمین های کشف نشده
اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجره ای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظه اش بود
امروز من و بهار
در کوچه ها می گردیم
و سراغت را
از خرگوش های مرده در برف
می گیریم
۲ موافق
1398/01/02 - 12:50
آخرین تصویر در حافظه ام بود .که رفت ..با لبخندان ولی
در سکوت سینه ام جز بغض نبود ...
زیبا
ممنون ..
قابلی نداش
چی گل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟
علامت سوال
علامت تعجب
از چی؟
از علامت سوال
هدیه
اووو
بابت؟
دوست ندارید ..
:)
سکوت علامت رضایت است ..
نه همیشه
دقیقا دو جمله بعد می خواستم بیان کنم..
توی
اها
بله .
صحیح
من دعوا ندارم بجون خودم
مگه من دارم
گاهی نوع صحبتون حالت تند دارد ...
عجب
عجیب
شگفت
از چی در شگفتی
از روزگار
روزگار ..سازنده من تو هستیم نه کسی دیگه
ادمای زندگیمون در حال تغییرشن
خو باز خودت هستی که می پسندی .
همین ادمایی که میپسندی
بعضی اشتباهن
شاید
اهووم
اینطور که شما میگید باید تجربه تلخ عشقی داشته باشید
اووو
چرا اینطور فکر میکنید
این حس را کردم ..در بیان شما
بعضی تجربه ها از شکست عشقی سخت تر اند
تجربه زندگی ..
اهووم
دقیقا صحبت های شما مثل صحبت یک بنده خدا میمو نه
کی؟
بنده خدای بود با هم صحبت میکردیم ..تو ناسا..بسته شد دیگه خبری از ایشون ندارم
خب دیگه کسه دیگه ای نیست که من شبیهش باشم؟؟
خو خلاصه..یکی از ان ها از اب در میاد
چه فایده؟
فایده..شاید فایده داشته باشد ..
چه فایده
شاید فایده داشته باشد ..
باش
عصرتون بخیر .از هم کلامی با شما لذت بردم..فعلا یا حق
همچنین
یا علی