داستان من و چشمان تو،
داستان پسرکیست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی مینشیند و از پشت شیشه دوچرخهای را میبیند که سال ها برای خودش بود!
با آن دوچرخه تمام کوچههای شهر را میگشت، از کنار رودخانه آواز کنان عبور میکرد. سر بالاییها را با همهی قدرت رکاب میزد و در سرپایینیها، دستانش را باز میکرد، از میان سروها و کاجها میگذشت و بلند بلند میخندید...
داستان من و چشمان تو، داستان آن پسرک و دوچرخه است...
پسرکی که حالا پشت شیشه دوچرخه فروشی در خیالش رکاب میزند!
میخندد، رکاب میزند..
میگرید، رکاب میزند..
رکاب میزند..
#روزبه_معین
سلام خسته نباشید وقتتون بخیر ببخشید چرا اینجا اینطوریه یه ساعت طول کشید تا وارد شوم
رمز و نام کار بری را میدم همش مینویسه اشتباه است
برای وارد شدن باید چیکار کنم که راحتتر وارد شوم
سلام ممنون همچنین:)
حتما خب اشتباه میزدین
با یه مرورگر وارد شید و رمزتونو سیو کنید دیگه اینجوری لازم نیست هر دفعه که میخواید وارد شید رمز و کاربری بزنید:)
نه اشتباه که نمیزدم مطمئن هستم پیشنهاد خوبیه مرورگر مرسی ممنون از لطفتون
عجب پس چرا خطا میداده؟
اوهوم خواهش میکنم:)
نمیدونم
جدی میگم صد در صد میدونم که اشتباه نمیزدم
در هر صورت از لطفتون ممنونم
حتما پیگیری میکنم:)
سپاس از لطفتون بزرگواری میکنید