تو را آنگونه میخواهم که زندان زلخیا را
کمک کن آه تو جانا بگیرد دامن ما را
ندارم هیچ امیدی به این دنیای تبعیدی
که من از بد بیابانی گرفتم راه دریا را
چنان از دیدنت دورم که باور کرده ام کورم
تو کاری کن بدون تو نبینم صبح فردا را
برف آمد پشت رد ابر در خیابان گم شدم
برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم
برف آمد پشت رد ابر در خیابان گم شدم
برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم
نه عهدی با کسی بسته ام نه در آغوش تو آرمستم
۲ موافق
1397/08/12 - 10:36