از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره! فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه!
قشنگ بودن خوبه ها، ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده. عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فرخورده و صورت خیس و کلافه، باهاش دوئیدی، باهاش خندیدی، باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه... و برف ریزون زمستون با صورت سرخ و سفید پیچیده شده لای شالگردن که ازش فقد دوتا چشم مونده دلت گرم شده کنارش.
آدم مگه چی ازین دنیا میخواد جز اینکه یه نفر داغون و له و خستشُو هم بخواد؟
که داغون و له و خستم که باشه بتونه باهاش بخنده و مهم نباشه اگه ریملش ریخته یا رنگ رژش رفته یا لباسش لک شده و با معشوقه های با پرستیژ توی کتابا زمین تا آسمون فرق داره! آدم ته تهش تنهاییشو با اونی تقسیم میکنه که خیالش راحته کنارش هرجوری هم که باشه، "خودشه"
وگرنه خیابونا پره از آدمایی که انگار بازیِ "کی از همه قشنگتره، من من من من" راه انداختن!
۲ موافق
1397/07/11 - 10:46 در
HaMkHoNeH
عالی بود