عشق برتر... یه روز داشتم تو خیابون میرفتم،نمیدونم کدوم خیابون کجای فلان شهر...یکسی که اصلا تو حال خودش نبود محکم خورد بهم گفتم اوووووووووووه حواست کـــــــجاست عـــــــــــمو؟!!!یه نگاهی بهم کردو آروم بهم گفت:عذرمیخوام داداش خیلی داغونم حواسم نبود توروقرآن شرمنده...منم که سرم تب میکنه با ادمای داغون حرف بـــــــــــــزنم!!!گفتم:حالا داداش چیشده بهم ریختی ؟چیکاره ای؟!!!یه نخ سیگار دراوردو فندک زدزیرش وگفت:تاحالا عاشق شدی؟...تاحالالپت از نداری جلوش گل انداخته؟!!!باخنده گفتم:جوووووووونیــــــــــونداریش ...گفت
عاشق یه زن شوهردارم...حرفشو قط کردمو گفتم نگاه کن داداش نداشتیم دیگه تو این موردا نیستم!!گفت: امروز مرد!!!خندیدم گفتم
تردیگه داداش راحت شدی حاجی خعلـــــــــــــــــی ناجوره انصافازن شوهر دارخدایی!!!یه قطره اشک از گوشه ی چشمش لیز خوردوآروم بهم گفت:امروز بی مادر شدم!!!!...امروز بی مادر شدم!!!!یه دفعه اب سردو ریختن روم...محکم بغلش کردمو گفتم
اشم غلط کردم... ب سلامتی مادرا...
: ( : (