یافتن پست: #چشمانم

Ahmad
Ahmad
کوشیدم بوی تو را
از سلول‌های پوستم بیرون کنم
پوستم کنده شد
اما تو بیرون نشدی
کوشیدم تو را به آخر دنیا تبعید کنم
چمدا‌‌‌ن‌هایت را آماده کردم
برایت بلیط سفر خریدم
در اولین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم
وقتی کشتی حرکت کرد
اشک در چشمانم حلقه زد
تازه فهمیدم در اسکله‌ام
تازه فهمیدم آنکه به تبعید میرود منم
نه تو.

سارا
سارا
خدایا یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم...
یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم...
یادم بده بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه...
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...
یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"...
یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
یادم بده چشمانم را روی بدی‌ها و تلخی‌ها ببندم ..
چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا مى بيند همه  دنيا را

حضرت@دوست
حضرت@دوست
خيره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم


الینا
الینا
کاش می شد

برگردی و ببینی

چشمانم چگونه تقاص

تمام بیخیالی هایت را پس می دهند

mohamad
mohamad
‏و من برا چشمانم دیدنت را بعد از هر پلکی آرزو میکنم.

شامی
شامی
ما هرگز فراموش نمی‌کنیم
فقط کمی چشم‌هایمان را می‌بندیم
تا بتوانیم زندگی کنیم ...!


حضرت@دوست
حضرت@دوست
من برای آینده می نویسم .
آینده ای که چشمانم عاشق (ط) می شوند



خانوم اِچ
خانوم اِچ
نیمه شب از قلبم پرسیدم
چرا اندکی خواب به چشمانم نمیاید
گفت: چون ظهر مثه اسب خوابیدی
الکیم ادای عاشقارو در نیار
چقد بیشعور شده‌ جدیدا🙄

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
سقف ترک خورده ی خاطرات
وعمری که
از آن
چکه می کند
دلسوزی ذغال های اجاق کنار اتاق
برای
چشمانم
اعتراض جرقه های آتش
بر
شوری بارانی
که از
ناودان جاریست
رشته های کلافه شده ی خیال
از
کلاف های رنگی سر در گم
و
شالی
که
بافته شده
بر
گردن نگاهی سرد
حرفهایم
را
گم کرده ام
شاید
در میان
بقچه ی گلدار مادر بزرگ
قاب عکس زخمی قدیمی
بر
دیوار اتاق
ومن خیره
به
طراوت آبی رنگ روسری اش
و
فواره ی سرنوشت روی پیشانی اش
که
ماهیان تجربه
در
چشمانش
را
سیراب می کند
ترک های رنج
بر
بیابان دستانش
و
انگشتانی
که
به
انگشتم می آید....

حضرت@دوست
حضرت@دوست


منم آن یوسفِ کنعان،دو چشمانم اَهورایی
که عشقِ قُدسیِ ما را ، نباشد حَدو همتایی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
قدر مستی

تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

تو را افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی

حضرت@دوست
حضرت@دوست

سرســـپردم پـیـــش پایــش غرق چشمانم از او
مســت او بـــودم و اوتاب ِ نـگاهــــش آذرنگ

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو