یافتن پست: #پایش

❤
.

?
?
باور کن

آنقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضی ها می آیند

که نمانند

نباشند

نبینند

و تــو اگر تمامی دنیا را هم حتی به پایشان بریزی

آنها تمامی بهانه های دنیا را جمع می کنند

تا از بین آنها بهانه ای پیدا کنند که بروند دور شوند
که نمانند اصلا

پس به دلت بسپار وقتی از خستگی های روزگار پناه بردی به هر کسی

لااقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه آمده، یا از سر … !

تا دنیایت پر نشود از دوست داشتن هایِ پر بغض

که دمار از روزگارت درآورد !{-75-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست

به او بگویید که من هنوز هم دوستش دارم️

هرچقدر که این دوری طول بکشد، او را فراموش نخواهم کرد
او به من آموخت چگونه عاشقش شوم
او به من شهد سیراب کننده اش را نوشاند
گویی روحی از خداست که برای ما هم چون بشر آراسته است
سراپایش را جامه ی حسن پوشانده زیبایش ساخته و حلاوت بخشیده

سجـــاد
سجـــاد


من ادم روشنفکریم به دخترای دورش حسودی نمی کنم
من یک ثانیه بعد:{-33-}

یاس
یاس


اگر در دل کسی جایی نداری ، فرش زیر پایش هم نباش....

جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی نداره، نبودنت رو انتخاب کن اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...

محبوب همه باش ، معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن ، عشقت را به یکی

با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن
شاید آنکه رفته بازگردد و آنکه آمده برود

آنقدر محکم و مقتدر باش که با این‌محبت ها و مهر ها زمین‌گیر نشوی ...

لازم است گاهی در زندگی ، بعضی ادمهارو کم کنی تا خودتو پیدا کنی ...

بعضی ادمارو باید دوست داشت
اما بعضی از آدمارو فقط باید داشت

?
?
باور کن

آنقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضی ها می آیند

که نمانند

نباشند

نبینند

و تــو اگر تمامی دنیا را هم حتی به پایشان بریزی

آنها تمامی بهانه های دنیا را جمع می کنند

تا از بین آنها بهانه ای پیدا کنند که بروند دور شوند
که نمانند اصلا

پس به دلت بسپار وقتی از خستگی های روزگار پناه بردی به هر کسی

لااقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه آمده، یا از سر … !

تا دنیایت پر نشود از دوست داشتن هایِ پر بغض

که دمار از روزگارت درآورد !

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

یک روز قصابی گوشت تازه ای را توی مغازه آویزان کرده بود و به سمت دیگر مغازه رفته بود، گربه ی محل هم که از دور تماشا می کرد و دهانش آب افتاده بود، آرام آرام خود را به مغازه رساند ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نمی رسید.
تخته ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می کرد زیر پایش گذاشت ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد. چند بار که این کار را امتحان کرد موفق نشد. و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت و چون موفق نشده بود برای این که ضایع نشده باشد، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت: " پیف پیف این گوشت بو می دهد !"
از آنوقت به بعد هرگاه کسی از کاری که از عهده اش بر نمی آید و یا چیزی که در اختیارش نیست بد گویی می کند این مَثَل را بکار می برند!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صورتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»

قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.»

وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟....
ادامه دارد .....

شامی
شامی
واسه شما عشقا:x
@Beh_Naz
@goleyas
@i3ahar_sanjab
@elham
@donyaa
@sara-a
@fatme
@alone00
@_hedieh_
@Samanh
@Z110


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

به بهلول گفتند که
فلانی هنگام تلاوت قرآن
چنان از خود بیخود میشود
که نقش بر زمین شده و غش میکند

بهلول گفت: او را بر سر دیوار
بگذارید تا تلاوت کند،
اگر غش کرد در عمل خود صالح است!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...

نتیجه اخلاقی: مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد.
تاریک بود، فکر کرد طلاست!
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.
دید ۲ ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده،
هزار تومانی بوده!
گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست
که چیزهای بزرگ را برای
چیزهای کوچک آتش میزنیم
و خودمان هم خبر نداریم!
بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی
چه چیزی را داریم به آتش می کشیم.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
این، به روی سینۀ مادر فِتاد
آن، رخ خود بر کف پایش نهاد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
سر رقص و سراندازی سرو و لاله را با هم
سهی سروی به دست آریم و در پایش سراندازیم


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو