یافتن پست: #پایش

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
کوروش کبیر چه زیبا گفت :
اگر در دل کسی جایی نداری ،فرش زیر پایش هم نباش ❤️

جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی نداره، نبودنت رو انتخاب کن اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...

محبوب همه باش ، معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن ، عشقت را به یکی
با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن
شاید آنکه رفته بازگردد و آنکه آمده برود
آنقدر محکم و مقتدر باش که با این‌ محبت ها و مهر ها زمین‌گیر نشوی ...

لازم است گاهی در زندگی ،
بعضی آدمها رو کم کنی تا خودتو پیدا کنی ...

بعضی آدما رو باید دوست داشت
اما بعضی از آدما رو فقط باید داشت

سکوت شب
سکوت شب
خوشبختی و آرامش چیز عجیبی است !

وقتی میاد گامهایش آن قدر آرام است

که شـاید صدای پایش راﻫﻢ نشـنوی !

اما وقتی نیست دردش را تا مغز

استخوان ﺣﺲ ﻣﻴﻜنی .

wolf
wolf
گر چه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم

باز با غم رفت و آمد های پنهان داشتم



گرچه تنها حربه ام اشک است حالا ، یک زمان

در نگاهم جنگجوهای فراوان داشتم...



از همان روزی که آدم سیب را از من گرفت

پا به پایش در دل تاریخ جریان داشتم..



عشق با من بود.. لیلاوار یا سودابه وار

خوب و بد.. اما به احساس خود ایمان داشتم



داستانم هفت خوان رستم دستان نشد

من ولی اندازه ی سهم خودم خوان داشتم



باز هم دلخوش به این بودم که بادی می وزد

قدر موهایم اگر روز پریشان داشتم...



خوب شد ای شانه ی مردانه از راه آمدی

چند وقتی بود خیلی حس باران داشتم...



{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
از پرفسور سمیعی پرسیدند:
تو چرا به خدا اعتقاد داری؟

گفت کنار دریا ،مرغابی را دیدم که ،پایش شکسته ،
پایش را ،داخل گلهای رس مالید، بعد به پشت خوابید،و پایش را به ،سمت نور خورشید گرفت تا گل خشک شود.
اینطوری پای خودش را گچ گرفت

فهمیدم که نیرویی مافوق طبیعی وجود دارد
که به او این آموزش را داده حالا اسم این نیرو را میتوانید خدا یا هر چیز دیگر بگذارید :)

مونا یزدی
مونا یزدی
گفتمش میخری
پرسید چند
گفتمش دل مال
تنها بخند
اےڪرد و دل از
دستم ربود
تا به خود بازآمدم
رفته ‌بود
دل زدستش روی
افتاده‌ بود
جای روی دل
بود


ali
ali
دلا یاران سه قسمند گر بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی

به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی

و لیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا میتوانی

wolf
wolf
عشق یعنے دل بلرزد
تا کہ نامش میبرے

عشق یعنے درد یارت
را بہ جانت میخرے

عشق یعنے مے بنوشے
دم بہ دم از جام او

سرو خود را بشکنے
تا سر بہ پایش آورے

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
فرقی ندارد چند ساله باشیم. همه مان یک دانه دختر کوچولوی سرتق تخس بدبین اما مهربان و عاشق توی خودمان داریم که دلش بند بهانه ست. که فکرش وسط همه دردهای ریز و درشت توی جمله " چی بپوشم؟ " گیر کرده باشد.
همه ما خاطره داریم از پا کردن کفش پاشنه تق تقی و مالیدن قرمزترین ماتیک مادر به سرتاپایمان و کجکی کوتاه کردن چتری خودمان یا عروسکمان و لاک زدن ناخن های توی گوشت رفته اش.
آشناییم با دختر کوچولویی که گاه اشک ریخته و گاه پایش را روی زمین کوبیده و گاه از ته ته دل خندیده و حواسش نبوده که کسی دندانهایش را دیده یا نه .. و این دخترک تنها کسی ست که تا آخر دنیا همراه ما "میماند":قلب

iraj
iraj
عشق یعنے دل بلرزد
تا کہ نامش میبرے

عشق یعنے درد یارت
را بہ جانت میخرے

عشق یعنے مے بنوشے
دم بہ دم از جام او

سرو خود را بشکنے
تا سر بہ پایش آورے

bakhshifatemeh
bakhshifatemeh
موفقیت در زندگی زناشویی را بدست آورید
در روابط عاشقانه، مثل سایر روابط، چیزهای کوچک و جزئی هستند که اهمیت دارند. همانطور که به زبان آوردن یک کلمه نادرست یا یک نگاه ناجور می تواند یک زوج را هفته ها به قهر بکشاند، رفتارهای جزئی و کم اهمیت هم باعث موفقیت و دوام یک رابطه می شوند. یک هدیه کوچک، یک تحسین غیرمنتظره و یک لحظه تماس جسمی می تواند یک رابطه را مستحکم تر کند.

1. به همسرتان بگویید دوستش دارید
بااینکه درست است که عمل کردن بهتر از حرف زدن است اما گاهی اوقات کلمات و حرف ها تاثیر به مراتب بیشتر نسبت به اعمال دارند. هرازگاهی احساساتتان را به صورت کلامی نشان دهید. یک "دوستت دارم" ساده می تواند احساسی عالی در همسرتان ایجاد کند و باعث می شود او احساس دوست داشته شدن و امنیت کند.

2. کمی محبت نشان دهید
رفتارهایی که نشان دهنده صمیمیت جسمی است. (گذاشتن دستتان به پشت همسرتان، انداختن دستتان روی شانه هایش وقتی جلوی تلویزیون نشسته اید، گذاشتن دستتان روی پایش وقتی کنار هم نشسته اید، گرفتن دست هایش موقع راه رفتن) احساسی گرم و صمیمی به همسرتان منتقل می کند و عشق و محبت شما را به او می رساند. [ لینک]




پلاک
پلاک
به پیش اینهمه دشمن نمی لرزد اگر پایش...

یقینأ ارث برده او شجاعت را ز بابایش...!



میلادحضرت قاسم(ع)مبارک باشه

سید ایلیا
سید ایلیا
هرکس چشم خود را فروبندد، قلبش راحت می شود، ادامه مطلب دردیدگاه

سید ایلیا
سید ایلیا
دو تا ماشین روی پل، کنار هم شیشه به شیشه ایستادند: یکی او می گفت و یکی این.
بچه های عقب دو تا ماشین هم مثل هواداران دو تیم، راننده ی خودشان را تشویق می کردند.
او می گفت: «ما گدای شماییم.»
این جواب می داد: «ما کبوتر حرمتیم.» او می گفت: «ما رو بخر و آزاد کن.» این جواب می داد: «ما نوکرتیم داداش، دست بردار.»
باز هم این گفت: «سر ما رو بگذار لب باغچه ی خونتون ببر.»
و او پس از این که جواب داد:
«ما چاکرتیم دربست، مسافر تو راهی هم سوار نمی کنیم...»
پایش را روی پدال گاز فشار داد و راه افتاد.

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو