علی
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
دارم امید بر این اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآید
آن که تاج سر من خاک کف پایش بود
از خدا میطلبم تا به سرم بازآید
خواهم اندر عقبش رفت به یاران عزیز
شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید
گر نثار قدم یار گرامی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآید
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآید
مدتی است از کسی که دوستش داری جدا شده ای و برای بازگرداندن او حاضری جان خود را هم فدا کنی. آرزومند بازگشت او هستی چون می دانی که با او به اوج سعادت می رسی. ولی بدان که او از حال تو غافل است و اگر علاقه تو را نسبت به خود بداند، به سویت بازمی گردد. پس به خود جرأت بده و با او صحبت کن که کارها درست می شود.
هع
سید ایلیا
زیر پایشان که له شدی،روی سرشان می گذارند تو را اما...
به عزت شرف لا اله الا الله.
wolf
یادت باشداگر یک روز
بیقراری می کرد
و پایش را به زمین می کوبید
مهربان باشی
بغلش کنی
و با او به زبانِ خودش حرف بزنی
فرزندت شاید ژنِ مرا نداشته باشد
اما این اخلاقش بدونِ شک به من رفته است ...!
سکوت شب
باور کن انقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضی ها می آیند
که نمانند… ! که نباشند… ! که نبینند… !
و تو اگر تمامی دنیا را هم حتی به پایشان بریزی
انها تمامی بهانه های دنیا را جمع می کنند تا از بین انها بهانه ای پیدا کنند
که : بروند… دور شوند که نمانند اصلا
پس به دلت بسپار وقتی از خستگی های روزگار پناه بردی به هر کس
لاقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه امده یا از سر هوس
تا دنیا پر نشود از دوست داشتن های پر بغض
که دمار از روزگارت در می آورد
تا نبودنش را تحمل کنی تا رفتنش را طاقت بیاوری
اما نگذار انقدر خوار و ذلیل شوی
که محبت و عشق را گدایی کنی
عشق حرمت دارد در دلت نگهش دار.
wolf
تنها عمارتی که اگر پایش بلرزد،
محکم تر می شود ،دل است ...
رضا امیر خانی
حلما
پول، آدم را تبدیل به موجود غریبی میکند... یکروز در ایستگاه راهآهن داشتم چارپایانی که برای فروش آورده بودم را نگاه میکردم، که ناگهان خریدارِ آنها افتاد زیر قطار و یک پایش قطع شد. ما او را بلند کردیم، خون فواره میزد و دیدن این صحنه وحشتناک بود. اما خودِ او مدام میخواست تا پای بریده شده را برایش پیدا کنند، چون میترسید مبادا صد روبلی که در چکمهاش داشت گُم بشود.
تمشک تیغدار
سکوت شب
خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم…
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد
باید که جای پایش در این دنیا بماند.
آدم خوب است که آدم بماند و آدمتر از دنیا برود …
نیامدهایم تا جمع کنیم
آمدهایم تا عشق را
ایمان را
دوستی را
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم …
آمدهایم تا جای خالیای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس!
آمدهایم تا بازیگر خوب صحنه زندگی خود باشیم …
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم
سکوت شب
همه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست !
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ، از افتادن میترسند . . .