دو تا ماشین روی پل، کنار هم شیشه به شیشه ایستادند: یکی او می گفت و یکی این.
بچه های عقب دو تا ماشین هم مثل هواداران دو تیم، راننده ی خودشان را تشویق می کردند.
او می گفت: «ما گدای شماییم.»
این جواب می داد: «ما کبوتر حرمتیم.» او می گفت: «ما رو بخر و آزاد کن.» این جواب می داد: «ما نوکرتیم داداش، دست بردار.»
باز هم این گفت: «سر ما رو بگذار لب باغچه ی خونتون ببر.»
و او پس از این که جواب داد:
«ما چاکرتیم دربست، مسافر تو راهی هم سوار نمی کنیم...»
پایش را روی پدال گاز فشار داد و راه افتاد.
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1394/08/25 - 06:27
آخرش چی شد؟