مهاجر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادهست ولیکن بستهست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
اول ادیبهشت روز سعدیِ جان❤️
فقط خدا
یک عمر اشتباه كردن، نهتنها افتخارآمیز است، كه بسیار سودمندتر از یکعمر نشستن بیهوده است!
خانوم میم
بوی فسنجان فضای خونه ی پر کرده😌
فقط خدا
شیکمم درد میکنه فک کنم آپاندیس دارم
خانوم اِچ
اگه میشه برا آرامش قلبم دعا کنید امشب خیلی خیلی آشفتم
فقط خدا
یاابلفط اول اردیبهش چقدر بشر اینجا متولد شده
چخبره ؟؟؟؟؟؟
مرا خود با تو سِری در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
حال دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد ...
تیغ بُرّان گر به دستت
داد چرخ روزگار ،
هر چه می خواهی بِبُر
اما مَبُر نان کسی ...