یافتن پست: #فریاد

?
?
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد نه میتوان فریاد زد …
برای بعضی دردها فقط میتوان نگاه کرد و بی صدا شکست…

༊
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا
آن بود که فهمید
اصل ثابت جهان بی‌ثباتی‌ست.

فقط بی‌ثباتی‌ست که ثبات دارد
و ما مدام در حال نقض
این مهم‌ترین قانون جهان هستیم.

مدام می‌خواهیم قرار و ثبات را
حفظ کنیم در حالی‌که
اصل جهان بر بی‌ثباتی و تغییر است.



بهار نارنج
بهار نارنج
رسیدم خونه
دیگه کسی نبود که تا درُ باز کنم بهم بگه سلااااااام سلاااااااام
خدایا ب سلامت دارش
دست هرکی افتادِ خوب ازش مراقبت کنه

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


در محضر بزرگان: پاسخ آیت الله خوشوقت به چند پرسش در مورد دعا(۶)

آیت الله خوشوقت اعلی الله مقامه از عرفا و اساتید اخلاق شناخته شده و از شاگردان حضرت امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی بودند. در روزهای گذشته، پنج بخش از پاسخهای ایشان در موضوع دعا و اهمیت آن را تقدیم شما شد. امروز هم بخش ششم و آخر از این پرسش و پاسخ منتشر می شود.

شوتن هکیبا
شوتن هکیبا
می‌دانی،
من خواب را دوست دارم،
هرگاه که بیدارم،
زندگی‌ام تمایل عجیبی به فروپاشی دارد!

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
در نگاهت
همه‌ی مهربانی‌هاست
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد
و در سکوتت همه‌ی صداها
فریادی که
بودن را تجربه می‌کند ..

👤

amirali-62
amirali-62
نشسته ام کنون به خیال تو رو به پنجره
آواز سر داده دلم فریاد سکوت و حنجره
دردیست که هر چه فریاد کنی در خود
این همه تکرار من و قلم و دفتر و باز پنجره

امیرعلی

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


حدیث روز امام علی علیه السلام: نعمتها با ناسپاسى از دست انسان مى روند و معلوم نيست دوباره برگردند. اِحْذَرُوا نِفارَ النِّعَمِ، فَما كُلُّ شارِدٍ بِمَرْدُود. (بحار الانوار، ج۷۱، ص۵۴)

[لینک]





aliaga
aliaga
سه چیز را آرام بردار...
قدم...قلم...قسم
سه چیز را پاک نگهدار...
لباس...جسم...خیال
ازسه چیز کار بگیر...
عقل...همت...صبر
ازسه چیزدوری کن...
افسوس...فریاد...نفرین کردن
سه چیز را آلوده نکن...
قلب...زبان...چشم
وسه چیز را هیچگاه فراموش نکن...
خدا...
مرگ...
دوست خوب..

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

استادی با شاگردش از باغى می‌گذشت.
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار می‌کند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم!

استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که می‌گویم انجام بده و عکس العملش را ببین...
قدرى پول درون آن قرار بده ....
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول، مخفى شدند کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول ها را دید با گریه، فریاد زد خدایا شکرت ...
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ...
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت...

استاد به شاگردش گفت همیشه سعى کن
براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

آورده‌اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت. اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد. بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی می‌کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد. بازرگان گفت: راست می‌گویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است. دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروزبه خانه من مهمان باش. بازرگان گفت: فردا باز آیم. رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد. چون بجستند از پسر اثری نشد. پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت: من عقابی دیدم که کودکی می‌برد. مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه می‌گویی عقاب کودکی را ببرد؟ بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده وآهن بستان.

aliaga
aliaga
ب اعدام...

هادی
هادی


صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو