یافتن پست: #محکوم

یاس
یاس
بیاید برا منم بگید ببینم چی ام‌کی ام کجام :دی
[لینک]

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
کی میدونه قیمت دستگاه لیزر سه طول موجه چنده؟

aliaga
aliaga
آغاااااا تو قسمت عمومی ساینا استفاده از الفاض و ابارات عاشقانه و عاطفانه و ماچ و بغل و ..نکنید

بشدت ممنوعه و درصورت رویت بشدت محکوم خواهیم نمود.


پهنای باندو ب فنا دادین :کتک

Tasnim
Tasnim
چه خبرا؟
آمار جدید از اسراییلیهای هلاک شده و شهرهای ویرلن شده شون چی دارید؟

Tasnim
Tasnim
کنسولگری ایران توو سوریه رو زدن اسراییلیهای حرومزاده

Saleh
Saleh
زندگی من شرایط خاصی داشت،
من هیچ انتخاب دیگه ای نداشت...
در واقع محکوم به شکست ناپذیری بودم!

تو قراره از منم قوی تر بشی : )
تو در حالی که میتونی پسر خوشگذرونه بابایی باشی
قدرتمندانه جنگجو بودن و انتخاب می کنی : )

Saleh
Saleh
یه چند سطر برا رفقای نوجونم نوشتم
کامنت اول...



________________
پ.ن:
اصلاح می کنم میشه با لینک اشتراک گذاری
از آپارات ویدیو پیوست کرد

یاس
یاس
بجه ها
دوره مربی گری مشاورا اموزش پرورسش تقریبا همه رشته ها میخواد
جا نمونید
سایت جهاد دانشگاهی برید
خصوصا الهام که اسوه س :دی

aliaga
aliaga


۹۶

:گل

هادی
هادی
آن قَدَر گرم است بازار مكافات عمل
گر به دقت بنگری هر روز، روزِ محشر است . . .

یاس
یاس
۰:۰
یعنی کی دوستم داره {-36-}

korosh
korosh
به نام خدایی که

اگـر حـکـم کند

همه ما محکومیم💕 ..!

Tasnim
Tasnim
چقده از شب یلدا بدم میاد

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

حاکمی رسمی بنهاد هر که از مسافران و ساکنان دزدی کند آن شخص را سوار بر الاغ به مدت یک هفته در شهر بگردانند...

این گذشت تا که شخصی از دیگری حلوایی دزدید و بخورد، به جرم دزدی به محکمه اش بردند و چون محکوم شد طبق حکم حاکم او را سوار بر الاغی در شهر چرخاندند و مردم کوچه و بازار با دیدن او در آن حالت بسیار هیاهو بکردند...

هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید بسیار سخت میگذرد؟

دزد گفت نه، حلوا را که خوردم، الاغ را هم که سوارم، مردم هم که شادند و شادی می‌کنند از این بهتر چه هست ؟!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید.
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست.
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت: چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود.
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.
ناگه یکی از میان مردمان گفت: من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا؟ ‌
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است. پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو