یافتن پست: #شمع

سارا
سارا
مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت

رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر ڪشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت

در خیـال آن شبے بـودم مـرا مهمان ڪنـد
غـافل ازخود بودم و بے خانه گشتم عاقبت

در پے ات آواره شـد دل نامسلمانے نڪـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت

نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمے مے روم افسـانه گشتم عـاقبت


شهریار

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢 لحظه‌ای تامل

یک شمع میتواند
بدون آنکه خاموش شود
هزاران شمع دیگر را روشن کند
مثل مهربانی که هیچ وقت با
تقسیم شدن کم نمیشود
زیباست ببینی کسی میخندد
و زیباتر اینکه بدانی خودت
باعث خنده اش شده ای

محسن
محسن
⚘یک شمع میتواند 🕯
⚘بدون آنکه خاموش شود
⚘هزاران شمع دیگر را روشن کند
⚘مثل مهربانی که هیچ وقت با
⚘تقسیم شدن کم نمیشود
⚘زیباست ببینی کسی میخندد
⚘و زیباتر اینکه بدانی خودت
⚘باعث خنده اش شده ای

شامی
شامی
@goleyas
سبز ترین خاطرات
از آن کسانیست که
در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم❤

تولدت مبارک عزیزدلم ان شاالله بهترینها برات رقم بخوره:-*:-*:نامه:اکوری



محسن
محسن
گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست
به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست

صحبتی داشت که آمیخت به هم آتش و آب
دی که در بزم میان من و اغیار نشست

غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند
لله‌الحمد که این فتنه به یک بار نشست

سایه پرورد بلا می‌شوم آخر کامروز
بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست

هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم
سوخت چندان که به روز من بیمار نشست

پشت امید به دیوار وفای تو که داد
که نه در کوچهٔ غم روی به دیوار نشست

محتشم آن کف پا از مژه‌ات یافت خراش
گل بی‌ خار شد آزرده چو با خار نشست



Maryam
Maryam
❣دلم تنگ است برای خانه‌ی مادربزرگ
برای گلدانهای شمعدانی کنار حوض
برای خواب روی پشت بام در یک شب پر ستاره
برای خوردن یک استکان کمر باریک چای از دستان مادربزرگ
برای قند پهلویش،
برای پنیر و گردویش
برای هیاهوی بچه‌ها پشت دیوار هر خانه،
دلم برای کودکی‌هایم، دلم برای خودم تنگ شده است...🍃🍃
.
.
خونه‌ی مادربزرگه هزار تا قصه داره...❤

💟

حضرت@دوست
حضرت@دوست
مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
شعله شمعم که می رقصم در این باغ خیال
سوختم زین آتش اما جلوه ای جانانه کرد


شامی
شامی
تهنا تهنا که از گلوم پایین نمیرفت:D:به



رها
رها
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قولِ نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعلِ لب و گردش جام است
در مجلسِ ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شِکَّر
زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

حافظ:x

رها
رها
اینکه خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز

سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی‌دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت‌بین است

هر که باشی و ز هر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد

چو بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت‌گاه

خاطری را سبب تسکین است

شعری که پروین اعتصامی برای سنگ قبرش سرود.. ❤️🌺

محسن
محسن
مادربزرگ
حواسش به شمعدانیهابود
گاه حتی همینکه
چرخی میزد کنارحوض
نگاهشان میکردکافی بود
برای قدکشیدنشان

بعدهافهمیدم
عشق مراقبت میخواهد
چیزی مثل زمزمه ی اینکه
حواست به من باشد

رها
رها
من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم

مَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بی‌غَشَم

گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو

آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم

من آدمِ بهشتیَم اما در این سفر

حالی اسیرِ عشقِ جوانان مَه وَشَم

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز

اِسْتادِه‌ام چو شمع، مَتَرسان ز آتشم

شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن

من جوهریِّ مُفلِسَم، ایرا مُشَوَّشَم

از بس که چَشمِ مست در این شهر دیده‌ام

حقّا که مِی نمی‌خورم اکنون و سَرخوشم

شهریست پُر کِرشمهٔ حوران ز شِش جهت

چیزیم نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم

بخت ار مدد دهد که کَشَم رَخت سویِ دوست

گیسویِ حور گَرد فشاند ز مَفْرَشَم

حافظ عروسِ طَبعِ مرا جلوه آرزوست

آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم

❤️حافظ❤️

شامی
شامی
جز ۲۷ قرآن با صوت استاد سعدالغامدی⚘


صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو