یافتن پست: #شمع

سعید منادی
سعید منادی
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می‌کند

حضرت@دوست
حضرت@دوست

راستی آنچه به یادت دادیم، پَر زدن نیست، که درجاست ، بخند...
آدمک فصل خزان است ..
ریزش برگ عیان است ...

آنکه میگفت : دوستت دارم، شمع بزم دگران است ،

حضرت@دوست
حضرت@دوست

پاس شمع رخ ساقی به دعا می داریم
کین چراغی است که در ظلمت غم هادی ماست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گلهای شمعدانی


گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شمع مراد


بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم
مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم

حضرت@دوست
حضرت@دوست


نامیم تو را شمع مراد خود و ننگ است
گر زآنکه به شیدایی ِ پروانه نباشیم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
قرار دل دیوانه

من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باش

حضرت@دوست
حضرت@دوست

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم ..

حضرت@دوست
حضرت@دوست
جور شمع

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست

لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

حضرت@دوست
حضرت@دوست

چو شمع خنده نکردی ، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی ، مگر ز موی سپیدم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو