یافتن پست: #زمستان

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


🎼وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد
هیچ فاصله ای دور نیست
هیچ زمانی زیاد نیست
و هیچ عشق دیگری
نمی تواند آن دو را از هم دور کند
          " محکم ترین "
برهان عشق، " اعتماد " است



donya
donya 👩‍👧‍👦
بالاخره باز شد:عاشق

Kodaman
Kodaman
انتظار بسی سخت است جنگل را وعده باران ندهید
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می‌داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا‌ ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر می‌روم و می‌گویم یکی از لباس‌های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعده‌اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: «ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می‌کردم اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد».

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


🎥بادگیرها‌ چطور کار می‌کنند؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

سرخ پوستان از رئيس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رئيس جوان قبيله که نمیدانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد
سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد:
آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید
پس رئيس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی تان را تأييد میکنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد
رئيس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر... رئيس پرسید: از کجا میدانيد؟
و پاسخ شنید: چون سرخ پوست‌ها دارند دیوانه وار هيزم جمع میکنند!

💠بعضی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم.

کمتر هیزم جمع کنیم.

aliaga
aliaga
اگر فکر میکنید با یک لبخند میتونید کسی رو خوشحال کنید

ازش دریغ کنید دور هم بخندیم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


🔺درمان‌های واقعا موثر برای کاهش گلو درد

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


🎥فصل زمستان در یونان😍

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چقدر زیبا گفته شده
نه به دل زن اعتماد کن و نه به آفتاب زمستان.
لا تثق بقلب المرأة ولا بشمس الشتاء.

الشتاء لا يخيفنا عندما نسقط في الماء.
عطر الشتاء الدافئ يكمن في رائحة المطر.
بداية الشتاء ما هي إلا هدوء أنيق وهواء بارد.
في فصل الشتاء تمطر السماء فيمطر معها الأمل…
في صباح الشتاء البارد اشتهي أن أرقص تحت قطرات المطر المتساقط.
أجمل ما في الشتاء هو طول وهدوء ليله على الرغم من الشعور ببرودته.
الفصل الشتاء بالنسبة لي هو ذاك الفصل المليء بالحكايات التي لن تتكرر إلا فيه.
ننتظر نزول أمطار الشتاء لندعي خلالها بتحقيق الأمنيات لأننا نعلم أن الله يستجيب لدعوات عند نزول الأمطار.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

با صدای سر رفتن شیر به خودم آمدم. پخش شده بود روی گاز. گازی که در خانه ما همیشه تمیز است و باید تمیز بماند!
این بود که رفتم سراغ دستمال حوله‌ای گوشه‌ی آشپزخانه. داشت تمام می‌شد. وقتی چند تا برش از آن برداشتم چند دور دور خودش چرخید و لاغرتر و لاغرتر شد. با خودم گفتم: عجب! این دستمال تا چند وقت پیش تپل بود. وقتی چند تکه از آن را بر می‌داشتی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. قبراق و سرحال همینجوری مثل روز اولش می‌ماند. حالا اما با چه سرعتی دارد تمام می‌شود. وقتی چند تکه از آن را برمی‌داری چند بار دور خودش می‌چرخد و آب می‌رود!

ناگهان چیزی توی ذهنم از آن بالابالاها افتاد پایین! خیلی صدای بلندی داشت. راستش را بخواهید ترسیدم. دستمال حوله‌ای چقدر شبیه عمر ما آدم‌ها بود! مثل دستمال حوله‌ای، انگار آدم هم هر چه پیر و پیرتر می‌شود سرعت گذر سال‌های عمرش بیشتر و بیشتر می‌شود. بچه که بودیم سال‌ها خیلی طولانی‌تر می‌گذشت. یک سال برایمان یک سال نبود؛ یک ساااااال بود.

fatme
fatme

از تو درخته چشمه درومده:گیلیولیی

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پادشاه محمود در زمستانی سخت بـه طلخک گفت کـه با این جامه‌ي یک لا دراین سرما چه میکنی کـه من با این همه ی جامه می لرزم. گفت ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت مگر تو چه کرده ای؟ گفت هرچه جامه داشتم همه را در بر کرده ام!!

✍عبید زاکانی

aliaga
aliaga
پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی،

کاش چون پاییز بودم…

aliaga
aliaga
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم خاکسترم آتش گرفت

چشم وا کردم سکوتم آب شد

چشم بستم بسترم آتش گرفت

در زدم کس این قفس را وا نکرد

پر زدم بال و پرم آتش گرفت

از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت

حرفی از نام تو آمد بر زبان

دست هایم دفترم آتش گرفت


"قیصر امین پور"

wolf
wolf
ولی من به دریا نیاز دارم … 💔

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو