یافتن پست: #آگاه

aliaga
aliaga


۹۶

:گل

هیوا
هیوا
دلم می‌خواهد از من به نیکی یاد کنی. حالا که عزیزترین و تنها رفیقت نیستم، حالا که آدم‌های دیگری در مسیر جهان تو رفت و آمد دارند؛ کاش آنقدر از خودم در ذهنت خاطرات خوبی ساخته‌ باشم که هرکجا که حرف از من شد، یاد من که افتادی، ذهنت بی اختیار حوالیِ من بایستد و با تصور حضور من، احساس آرامش کنی، ناخودآگاه چشمانت را ببندی، به خاطرات خوبی که از من داری فکر کنی و لبخند بزنی... کاش از معاشرت و رفاقتی که با من داشتی، به عنوان تجربه‌ای شیرین و لذت‌بخش یاد کنی. کاش با لبخند و اشتیاقی عمیق در ذهن و خاطرت تداعی شوم و کسی باشم که با فکر کردن به او، انگیزه‌ و دلایل بیشتری برای زیستن داری... من نمی‌خواهم همیشه به من فکر کنی، اما می‌خواهم همان کسی باشم که در قشر سبز و ماندگار ذهنت جای گرفته و یادش که می‌افتی، با تصور حرف‌ها و نگاه‌ها و لبخندهای او آرام می‌گیری...

ماریا
ماریا
من پدرمو سه سال قبل از دست دادم
پدرم توی عملیات کربلای پنج اواخر دی ماه توی شلمچه جانباز شدن
تاوقتی پدرم زنده بودن، هرسال همون شب همگیمون میرفتیم دیدنش و خاطرات اون روزاشو برامون تعریف میکرد
امسال اما بخاطر بیماری مادرم، درگیر ایشون بودیم، یاد اون روزا نکردیم
چند روز قبل چند نفر در فواصل کوتاهی سفر راهیان نور که رفته بودن، برای دوتا از خواهرام گفته بودن یک نفر شبیه پدرتون اونجا دیدیم، از بس شبیه بوده که شک کردیم و رفتیم ازش پرسیدیم فامیلت چیه، اونم دقیقا فامیل پدر منو گفته
یکی از همین زائرا، حتی ازش عکس هم گرفته و آورده برامون...
خیییییلی برامون عجیب بود، چون عکسشم ما دیدیم ، واقعا شبیه پدرم بود
اصلا حال روحی هممونو دگرگون کرده این اتفاق

تحلیل ما از این اتفاق و تقارنش با روزای جانباری پدرم، اینه که پدرم میخواسته بهمون بگه هیچوقت یادتون نره من برای چی رفتم و جنگیدم، روزای سختی که گذروندم رو فراموش نکنید، مخصوصا روزایی که مجروح بودم...
خلاصه اینکه امسال، روز پدرمون بسیار متفاوت بود

aliaga
aliaga





صفحه۹۱
...

خانوم اِچ
خانوم اِچ
تبریک میگم وارد جنگ جهانی سوم شدیم...🚶🏻‍♀️
حلال کنید

Hana
Hana
من ی دوستی دارم هرکاری میکنم اونم میکنه
هرکلاسی میرم
هردوره ای میخرم
بعد این کارش خیلی بهم حس بدی میده😐 طبیعیه؟! شما باشید چه حسی میگیرید

محسن
محسن
در محله ما یک گاریچی بود که نفت میفروخت و به او عمو نفتی میگفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله! گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟

گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند… از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد...

سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است.
ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!

محسن
محسن
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مى‌بینم؟»

وزیر گفت: «هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»

امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»

محسن
محسن
@Z110
➕ یَا ایُهَا الذینَ آمَنوا..
➖ جانم ...
➕ بدان و آگاه باش،
بعد از هر سختی، آسانی است،

همه چیز در دستانِ خداست...

aliaga
aliaga
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى کارمنده پرسيد :📢 📢



مالكي يا مملوك ؟
وكيلي يا موكل؟
موجرى يا مستاجر؟


منم گفتم:
الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب...!!!😜😜

نمیدونم چرا پرتم کرد بیرون .😨😨
مگه جوشن کبیرو نمیخوند ؟🤔😂

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
گوشیو گرفدم دستم یهوووو دیدم ساینام..نفعمیدم اصن کی یوزر پسشو زدم=)) تف تو اعتیاد:))=))

korosh
korosh
کاش زنگ ریاضی بهمون یاد میدادن
هر آدمی را نباید حساب کنیم.

مثل اونجایی که مولانا میگه:
خواهی بیا ببخشا
خواهی برو جفا کن...

هر چه بادا باد...
{-37-}

رها
رها
.

خانوم میم
خانوم میم
🌱⁦❤️⁩
بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بوده ای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیده ام.
بیگ محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفته ام برادر!
بیگ محمد: آنها که رفته اند چه؟ آنها چه می گویند؟
ستار: آنها که تا به آخر رفته اند، برنگشته اند تا چیزی بگویند.


محمود دولت آبادی

شعرگان
شعرگان
چرا برخی از مردم در برابر آگاهی مقاومت میکنند؟
.
.
. [ لینک]




صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو