مشخصات

موارد دیگر
هیوا
3 پست
زن

دنبال‌کنندگان

بازدیدکننده

هیوا
هیوا
دلم می‌خواهد از من به نیکی یاد کنی. حالا که عزیزترین و تنها رفیقت نیستم، حالا که آدم‌های دیگری در مسیر جهان تو رفت و آمد دارند؛ کاش آنقدر از خودم در ذهنت خاطرات خوبی ساخته‌ باشم که هرکجا که حرف از من شد، یاد من که افتادی، ذهنت بی اختیار حوالیِ من بایستد و با تصور حضور من، احساس آرامش کنی، ناخودآگاه چشمانت را ببندی، به خاطرات خوبی که از من داری فکر کنی و لبخند بزنی... کاش از معاشرت و رفاقتی که با من داشتی، به عنوان تجربه‌ای شیرین و لذت‌بخش یاد کنی. کاش با لبخند و اشتیاقی عمیق در ذهن و خاطرت تداعی شوم و کسی باشم که با فکر کردن به او، انگیزه‌ و دلایل بیشتری برای زیستن داری... من نمی‌خواهم همیشه به من فکر کنی، اما می‌خواهم همان کسی باشم که در قشر سبز و ماندگار ذهنت جای گرفته و یادش که می‌افتی، با تصور حرف‌ها و نگاه‌ها و لبخندهای او آرام می‌گیری...

هیوا
هیوا
به نظر من یکی از مشکل ترین احساسات انسان
وابسته شدنشه
وابسته شدن به شی، مکان...
وابسته شدن به انسان دیگر....
وابستگی انسان رو از به دست آوردن خیلی
موقعیت ها دور میکنه
گاهی اوقات وابستگی با افتادن بعضی اتفاق ها
قلبمون رو به درد میاره
میخوام بگم وابسته نشو رفیق!
دوست بدار، عاشق شو، زندگی کن
اما وابسته نشو!
چون ممکنه یه روزی از دستش بدی
ممکنه یه روزی ناراحتت کنه
و اونجاس که می فهمی
باید آزاد و راحت تر زندگی می کردی...
مثل یه رویا اومدی

هیوا
هیوا
یک‌ روز به خودم اومدم دیدم حال خوبم وابسته شده به چند ورق قرص که از ترس، تمام روزهامو به شکل منظمی سراغشون میرم. زنگ زدم به دکترم گفتم دیگه قرص نمی خوام، من خوب شدم. گفت نمیتونی یکهو قطع اش کنی. گفتم می تونم. الان حس می کنم بهترم. گفت نمیتونی‌ يكدفعه دست از مصرف دارویی كه چند وقته كنترل بدن و اندام و افكارتو توی دستش گرفته برداری. بايد كمش كنی تا بتونی قطعش كنی. هيچ چيزی رو نميشه يکهو قطع كرد. پرسیدم اگه قطعش کنم چی میشه؟ گفت اون باهات رابطشو تموم کرد رفت با یکی دیگه... چی شد؟ رسیدی به همین قرص ها. نمیتونی یکی رو دوست داشته باشی بعد یکدفعه دوستش نداشته باشی. نمیشه یکی همش باشه و بعد یکهو نباشه. شاید اگر به مرور کمرنگ می شد حضورش، دیگه برات مهم نبود اما تو چون یکهو از کنارت رفت، زمین خوردی. در جوابش گفتم اون یکهو نرفت دکتر. از خیلی وقت قبل رفته بود. از چشماش، از حرفاش، از نگاهش معلوم بود. از خنده هاش که زود خشک می شد تو صورتش، از وقتی احساسش کمرنگ شد، از وقتی بهانه برای نبودن می آورد و هر روز سردتر میشد، معلوم بود... هربار بیشتر از قبل رفته بود. فقط من تو خواب خودم بودم و خبر نداشتم.

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو