مآه
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم..
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های
کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب
تشدید دلتنگی هایمان
به امانت می بردند..
حسین
گرما یعنی نفس های تو
دست های تو، آغوش تو
من به خورشید ایمان ندارم
حسین
بهترینم
خیالت راحت
من جـز آغوش تو حتـے به دیوار
هم تکیه نمے کنم!
مآه
امابراستی! دَوای این حس غربت چیست؟
aliaga
عضی ها خیال می کنند
دوست داشتن
ساده است
خیال می کنند
باید همه چیز خوب باشد
تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند
اما…
من می گویم
دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود
که بی حوصله می شود
که بهانه می گیرد
که یادش می رود بگوید
دلتنگ است
یادش می رود
با شیطنت بگوید
دوستت دارم
دوست داشتن از زمانی شروع می شود
که خنده هایتان بغض شود
بغض هایتان آغوش بخواهد
و ببینید آغوشش کمرنگ است
اگر در روزهای ابری و طوفانی
دوستش داشتی
شــــــــــاهکار کرده
aliaga
فریدون مشیری چه قشنگ داره حال امروز ما رو توصیف میکنه :
«رُک بگویم از همه رنجیدهام
از غریب و آشنا ترسیدهام
بی خیال سردی آغوش ها
من به آغوشِ خودم چسبیدهام»
منم جناب مشیری منم همینطور :)
من آدمی بودم که هیچ وقت
حرفامو به کسی نمیزدم.
همیشه وقتی ازم میپرسیدن،
سریع میپیچوندم و بحث رو
عوض میکردم..
اما تو اومدی دستامو گرفتی
و من نمیدونم چرا اما انگار
کلمه ها بیشتر از هر وقت دیگهای
آماده گفتن بودن.
تو مثل پناهگاه شدی واسم. من
باریدم و تو منو به آغوش گرفتی.🦋
نمیدونم، ولی تو باعث میشی
من لبخند از ته دل بزنم و
خوشحالی توی چشام برق بزنه.
تو دلیل خنده و گریه های منی
خنده از سر ذوق و گریه از سر شوق