یافتن پست: #آغوش

سجـــاد
سجـــاد
پیامی برای امروز :
غمگین مباش از این که کسی تو را نمی فهمد!🌸🍃
که خدا همیشه بر احوال تو داناست.
که داناترین است
و در درست ترین لحظه تو را در آغوش می کشد💛🌱

مآه
مآه
پناهنده ایم از هجوم غم ها ، به آغوش تو .❤💫


سارا
سارا
گابریل گارسیا مارکز نویسنده ی معروف آمریکایی خیلی زیبا در یکی از کتاب هاش مینویسه:
"باور نميكنم خدا به كسی بگويد: نه!
خدا فقط سه پاسخ دارد:
۱-چشم.
٢- یه کم صبر کن!
٣- پيشنهاد بهتری برايت دارم.

‏همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو،شاید خداست که در آغوشش می فشاردت! برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن.. صبر اوج احترام به حکمت خداست!"

مآه
مآه
آغوشت مرهمِ درد بود و خودت ، خودِ درد .

حضرت@دوست
حضرت@دوست
قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج

تیر رفته بر‌نمی‌گردد به آغوش کمان


مآه
مآه
تو را
دوست دارم
هرگز
رهایت نمی‌کنم
در آغوش می گیرمت!
و
در چهار فصل میچرخانمت

رها
رها
من عاشق روي توام، كاين گونه بر دف ميزنم
ميســـــوزم و بهر تسلاي جگــــــر دف ميزنم

در بند گيســـــــوي توام، زنجير مــــوي توام
چون بر نميآيد زمن، كــاري ديگر دف ميزنم

امشب منم مهمـان تو، دست من و دامان تو
يا قفل در وا ميكني، يا تا ســـحر دف ميزنم

من موج ازخود رانده ام، كز بحر بيرون مانده ام
تا ســـــاحل آغوش تو، بي پا و سر دف مي زنم..



اینجوری تهدید کردن آرزوست {-57-}یا قفل در وا میکنی یا تا سحر دف میزنم {-57-}

بهار نارنج
بهار نارنج

لاو یو=))

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
ای ڪوڪترین ساز به نُت های جهانم
من بی تو بد اهنگم و دمساز ندارم

بی باده و می حافظ و معشوقه نباشد
با تو خبـر از مستی شیراز ندارم

هر صبح ڪه چشمان تو را خواب ببینم
میـمیـرم و میلـی به سـراغـاز ندارم

در آبی زیبـای وسیــع نـگه تــــو
از شوق تـماشـا پــر پــرواز ندارم

آغوش تو را دیدم و دیوانه شد این دل
مــن طــاقت افشـاگــری راز ندارم

aliaga
aliaga
و‌َ
قسم‌
ب‌ آغوش‌
ک‌سرکوب تمام هیاهوی جهانست+

aliaga
aliaga


aliaga
aliaga
هرچه در تصویر خود بهتر نگاه انداختم
بیشتر آیینه را در اشتباه انداختم

زندگی تصویر بود، ای عمر، برگردان به من
سنگ‌ هایی را که در مرداب و ماه انداختم

عشق با من نا برادر بود، چون عاقل شدم
یوسف خود را به دست خود به چاه انداختم

تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه ‌کار
با شعف خود را در آغوش گناه انداختم

سر برون آوردم از مرداب، رو بر آفتاب
چون حباب از شوق آزادی کلاه انداختم



سید ایلیا
سید ایلیا
من با زبان تو غریبه ام ‍‍‍
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را

aliaga
aliaga
اول

aliaga
aliaga
من عادت کرده‌ام خودم حال خودم را خوب کنم
من عادت کرده‌ام در آسمان تاریک زندگی‌ام خورشیدهای در حال طلوع بکشم و آنقدر باورشان کنم تا جان بگیرند و بتابند و محو کنند شب‌های سیاه را.
من عادت کرده‌ام با غم و اندوه رفیق باشم، آن‌قدر که در آغوششان بخوابم و همچنان حالم خوب باشد، که احاطه‌ام کنند و بازهم بخندم، که همراهی‌ام کنند و همچنان محو زیبایی‌های ریز جهان باشم.
من عادت کرده‌ام احساس خوشبختی کنم، درست وقتی که هیچ حسی آغشته به خوشبختی نیست، درست وقتی که شب است و پاییز است و تمام جهان و آدم‌ها غم‌انگیز...
من برای خودم دنیای انتزاعی و کوچکی دارم که در آن حالم به وسعت جهانی خوب است،
و همین خوب است
و همین کافی‌ست...

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو