عقاب داشت از گرسنگی می مرد
و نفسهای آخرش را می ڪشید.
ڪلاغ و ڪرڪس هم مشغول
خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
ڪلاغ و ڪرڪس رو به جغد ڪردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت:
عقاب نه مثل ڪرڪس لاشخور است و نه مثل ڪلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن
۲ موافق
1397/06/21 - 11:29 در
HaMkHoNeH