صبح و ِطلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
یعنی سلام ، زنده شدم با دعــــای تو
یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم
با مـــوج های ملتهب خنده هـــای تــــو
حس می کنم که جنبش رگها و قلب من
تنظیـــم می شوند بــــه آهنگ پــــــای تو
یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود
یعنی کـــه تنگ می شود این دل برای تو
احساس می کنم که تو من می شوی و من
یک لــحظه خواستم کـــه بیایــم بــه جای تو
یک لحظه من بـــه خوبی تــو باشم و دلم
یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
۱ موافق
1394/03/09 - 12:31