سرگشته ام خدایا حیران و بی نوایم
باری به من نظر کن هرچند بی وفایم
هرچند روسیاهم دلبسته ی شمایم
یارب به من نظرکن مجنون و بی نوایم
من خسته از هیاهو ذکرم شده است هوهو
برمن عنایتی کن در کنج انزوایم
دستی دراز کردم من عاشقانه سویت
برمن اجابتی کن من سائل و گدایم
چون درنماز گویم ایاک نستعین را
حقا که باامیدی جاری شد این ندایم
《یارب به ذات پاکت شب را مگیر ازمن
من باشم و سحرها ذکر خدا خدایم》
این بنده باامیدی کوبیده خانه ات را
حال این تویی ک فضلت دربی گشا برایم
مهاجر همدانی
۴ موافق
1403/01/12 - 03:26