بهلول یه روزی ی سکه طلا دستش بود بعدش ی شخصی صداش زد گفت بهلول بیا سکه طلا بده من 10 تا سکه بهت میدم مس بعدش بهلول گفت ب ی شرطی ب این شرط که 10 مرتبه عرعر کنی عین خر بعد عرعر کرد عین خر بهلول گفت تو که خری فهمیدی این سکه دست من طلا هست ینی من نمی فهمم این سکه طلاست دست من
ینی بهلول ی حرفای می زد ک نگوم براتخ