شهره شهر
خیلی جاها خواستگاری رفته بود و چون پولی در بساط نداشت، کارش درست نمی شد. خودش به شوخی می گفت: کارم به جای رسیده که همه همه دختران قمی من را می شناسند. وقتی دختران در خیابان دختری یمرا می بینند به دوستانشدوستشان می گوید: آن طلبه را می بینید؟ دوستانش می گویند: بله. چه طور مگه؟ می گوید: آمده بود خواستگاریم. دوستان آن دختر یکی یکی با تعجب می گویند: جدی میگی؟! بله چطور مگه؟ خب خواستگاری من ما هم آمده بود
چقد شبیه دامباد اولی ماست
نکند خودشه
فقط طلبه نیس
حیف شد که
برم عمامه بزارم سرش
نه دیگه واسش دیر است
ماهی رو هر وقت میگرفتیم ،یه طوری میشد عااا
ماهی پیر دیگه قابل خوردن نیست
اینم نکته ی قابل تأملی بود
یس .اوکی.نعم
کردی و لری و تاجیک ، ارمنی ، بلوچ
جمعش میشه اهوم خودمون
هعی میگم فارسی بهتره
نتوانم. نتوانم
چی را
زیاد عربی صحبت نکنم
صحبت کنین ولی ننویسین 😂
دوست دارم حرف دلم را بدون سر صدا می زنم
خب ، پس هیچی
مرسی