جهت عضویت در
شبکه اجتماعی ساینا
و دنبال کردنِ
❤
تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی ساینا یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی ساینا توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
دوس دارم دوتا دستم بزنم زیر چونم بدون فکر و اهمیت دادن ب چیزی ساعتها نگات کنم، تو راه بری کارهات انجام بدی، حرف بزنی، غر بزنی، برقصی، بخندی، جلو چشام فقط تو باشی همه جا پر باشه از مریم از عطر و صدای ماه و چه حس ناب و قشنگی..
صبح از خواب بیدار می شوی و صورت نشسته زره جنگ می پوشی و آغاز به جنگیدن می کنی
با لشکرِ غم ها، لشکرِ دلتنگی ها، لشکرِ نگرانی های آینده، لشکرِ خاطرات، لشکرِ گذشته، لشکرِ نیازهای عاطفی، لشکرِ مادیات، لشکرِ شکست ها و اصلاً گاه لشکرِ خوشبختی ها و پیروزی ها...
یک روزهایی آدم به خودش می آید و می بیند آنقدر درگیر جنگ بوده که خودش را فراموش کرده است!
وسطِ این همه جنگ، یک روز دلمان برای خودمان تنگ می شود...
به آینه نگاه می کنیم و بعد خودمان را می بینیم که با بُغض می گوید که "فلان فلان شده، مگر برای من نمی جنگی؟ پس چرا من را نمی بینی؟! چرا من را فراموش می کنی؟! چرا وسطِ جنگ من را گُم می کنی؟! چرا اصلاً به من شمشیر می زنی؟"
الحق که بدترین نوع دلتنگی این است که آدم دلش برای خودش تنگ شود...
این دلتنگیِ کذایی از دلتنگی برای مادر و پدر هم بدتر است...
یک روزهایی باید زره را از تن در بیاوریم
دستِ خودمان را بگیریم و ببریم گردش به صرفِ بستنی و چلوکباب، بی هیچ جنگ و هیاهو...
سخت است، ولی تو باید حالت خوب بشود...
تو باید از دلِ این اندوهِ زمین گیرکننده، خودت را بیرون بکشی، دوباره بلند شوی و روی پای خودت بایستی و تمام مسیرهای نرفته را بروی و تمام کارهای نکرده را بکنی و قوی باشی و نشکنی و نیاز به هیچ کس نداشته باشی.
سخت است ولی تو باید تنهایی از پسِ همه چیز بربیایی و همه چیز را درست کنی، تنهایی با سپاه مشکلاتت بجنگی و تنهایی پیروز شوی.
تو نمی دانی چه لذتی دارد آدمی قهرمان زندگی خودش باشد و خودش برای مشکلات و رنج های خودش کافی باشد و از هیچ کسی هیچ انتظاری نداشته باشد!
تو فیلم «داره صبح میشه» یه جا پیرمرد داستان میگه:
"گاهی یکی رو خیلی دوست داری خیلی هم دنبالش میدوی ولی وقتی بهش میرسی میبینی اونچیزی که فکرش رو میکردی نیست و حست طبل توخالی بوده، عشق اینه؛
طرف تو دستات باشه، ولی دلت واسش بلرزه.
تو روزایی که حالِ خوبی نداشتم و از آدمها خسته بودم ، یه عزیزی حرفی بهم زد که بدجور با واقعیت روبرو کرد منو ؛ اون بهم گفت بحثه اولویته ، بحثه اول بودن یا دوم بودن یا کلا نبودنه ؛ گفت اگه اولویت اول باشی حتی اگه سونامی و زلزله بیاد اون کنارت میمونه اما اگه چیزها و افراد دیگه اولویت اول باشن تو هرروز فکر میکنی چرا نیست ، شاید مشکل از منه؟ و مغزت از این چراها پُر و جسمت از این سردرگمی ناتوان میشه.
اون بهم گفت چشم هامو باز کنم و با واقعیت هایِ زندگیم روبرو بشم ؛ آدم هایِ اطرافمو یک به یک آنالیز کنم و طبق رفتارشون بفهمم من اولویت چندمشون هستم؟ اونها اولویت چندمِ من هستن؟ آیا ارزششو دارم/دارن؟
اون روز و روزهایِ بعد شاید به من سخت گذشت ؛ تلخ گذشت! اما من رو با واقعیت روبرو کرد و من کم کم این واقعیت هارو پذیرفتم ؛ پذیرفتم که نمیتونم به اصرار و قهر و بغض اولویت اول بقیه باشم! پذیرفتم باید اولویت اول خودم باشم و به هرمیزان که در زندگیم بودن ، باشم و..
-به خودم قول دادم رفتارِ بقیه روی زندگیم تاثیر نزاره و بزارم اونی که میتونه حالمو خوب یا بد کنه فقط خودم باشم.
وقتی تیکه کلامهاش می شه تیکه کلامهات ، نوع خندیدنتون شبیه به هم می شه ، نوع حرف زدنتون ، نوع رفتارتون ، علایق و سلیقه هاتون یکی می شه ؛ در واقع دارین وارد یه لول جدیدی فراتر از صمیمیت می شید ، شما دارید باهم یکی می شید و حقیقتا این یکی از زیباترین چیزاییه که می تونه برای هر دونفر اتفاق بیوفته .
قطار میرود، تو میروی،
تمام ايستگاه میرود ..
و من چقدر سادهام؛
كه سالهای سال؛
در انتظار تو ..
كنار اين قطار رفته ايستادهام،
و همچنان،
به نردههای ايستگاه رفته،
تكيه دادهام!
اون جدایی تو رو نجات داد.
اون رفاقتی که به پایان رسید یه جورایی ختم به خیر شد برات.
اون آدمی که ترکت کرد تو رو قوی تر کرد.
به حرف من اعتماد کن تو هیچ مشکلی نداری و خوبی...
روزتون مبارک دخترای جنگ جو...غووووووووودا
ای جااان مرسی ک بهم تبریک گفتی
خواهش میکنم ایشاالله همیشه سالم و تندرست باشی دوست عزیز
ممنونم مرسی انشالله در کنار شما دوست جانم💫
خواهش میکنم بزرگوارید
احسنت
ممنونم اقا علی
خواهش
احسنت
🌷🌷
چه فایل قشنگی خوش رنگ
ممنونم عزیزم قشنگ میبینید 😍💙
دوس دارم دوتا دستم بزنم زیر چونم بدون فکر و اهمیت دادن ب چیزی ساعتها نگات کنم، تو راه بری کارهات انجام بدی، حرف بزنی، غر بزنی، برقصی، بخندی، جلو چشام فقط تو باشی همه جا پر باشه از مریم از عطر و صدای ماه و چه حس ناب و قشنگی..
می دونم ک کار داری واین روزها سرت شلوغ هست
اما اگر کنارم باشی میتونم هرجور شده ب تمام آرزوهام برسم
آرزو می کنم وسط غم ها گریه ها بغض ها بخندید
خنده ای ک حال تون رو خوب کنه
میگه: چقدر قویی ماه، چقدر سکوت می کنی و تو خودت میریزی و حرف نمیزنی چقدر لبخند الکی میزنی و میگی خوبم....
باد با شمع های خاموش کاری ندارد اگر بر تو سخت میگزرد ، بدان روشنی ...
و من تازگی ها کشف کرده ام
رویِ این کره یِ خاکی
موجوداتی زندگی می کنند، ناشناخته!
به نامِ "سخت جانان" ...
همان هایی که
عاشقند، امیدوار و زنده ...
صبح از خواب بیدار می شوی و صورت نشسته زره جنگ می پوشی و آغاز به جنگیدن می کنی
با لشکرِ غم ها، لشکرِ دلتنگی ها، لشکرِ نگرانی های آینده، لشکرِ خاطرات، لشکرِ گذشته، لشکرِ نیازهای عاطفی، لشکرِ مادیات، لشکرِ شکست ها و اصلاً گاه لشکرِ خوشبختی ها و پیروزی ها...
یک روزهایی آدم به خودش می آید و می بیند آنقدر درگیر جنگ بوده که خودش را فراموش کرده است!
وسطِ این همه جنگ، یک روز دلمان برای خودمان تنگ می شود...
به آینه نگاه می کنیم و بعد خودمان را می بینیم که با بُغض می گوید که "فلان فلان شده، مگر برای من نمی جنگی؟ پس چرا من را نمی بینی؟! چرا من را فراموش می کنی؟! چرا وسطِ جنگ من را گُم می کنی؟! چرا اصلاً به من شمشیر می زنی؟"
الحق که بدترین نوع دلتنگی این است که آدم دلش برای خودش تنگ شود...
این دلتنگیِ کذایی از دلتنگی برای مادر و پدر هم بدتر است...
یک روزهایی باید زره را از تن در بیاوریم
دستِ خودمان را بگیریم و ببریم گردش به صرفِ بستنی و چلوکباب، بی هیچ جنگ و هیاهو...
ترک کردنِ آدمها هم
آدابی دارد؛
اگر آدابِ ماندن نمی دانید،
حداقل درست ترکشان کنید،
تا ترَک بر ندارند...
سخت است، ولی تو باید حالت خوب بشود...
تو باید از دلِ این اندوهِ زمین گیرکننده، خودت را بیرون بکشی، دوباره بلند شوی و روی پای خودت بایستی و تمام مسیرهای نرفته را بروی و تمام کارهای نکرده را بکنی و قوی باشی و نشکنی و نیاز به هیچ کس نداشته باشی.
سخت است ولی تو باید تنهایی از پسِ همه چیز بربیایی و همه چیز را درست کنی، تنهایی با سپاه مشکلاتت بجنگی و تنهایی پیروز شوی.
تو نمی دانی چه لذتی دارد آدمی قهرمان زندگی خودش باشد و خودش برای مشکلات و رنج های خودش کافی باشد و از هیچ کسی هیچ انتظاری نداشته باشد!
تو فیلم «داره صبح میشه» یه جا پیرمرد داستان میگه:
"گاهی یکی رو خیلی دوست داری خیلی هم دنبالش میدوی ولی وقتی بهش میرسی میبینی اونچیزی که فکرش رو میکردی نیست و حست طبل توخالی بوده، عشق اینه؛
طرف تو دستات باشه، ولی دلت واسش بلرزه.
تو روزایی که حالِ خوبی نداشتم و از آدمها خسته بودم ، یه عزیزی حرفی بهم زد که بدجور با واقعیت روبرو کرد منو ؛ اون بهم گفت بحثه اولویته ، بحثه اول بودن یا دوم بودن یا کلا نبودنه ؛ گفت اگه اولویت اول باشی حتی اگه سونامی و زلزله بیاد اون کنارت میمونه اما اگه چیزها و افراد دیگه اولویت اول باشن تو هرروز فکر میکنی چرا نیست ، شاید مشکل از منه؟ و مغزت از این چراها پُر و جسمت از این سردرگمی ناتوان میشه.
اون بهم گفت چشم هامو باز کنم و با واقعیت هایِ زندگیم روبرو بشم ؛ آدم هایِ اطرافمو یک به یک آنالیز کنم و طبق رفتارشون بفهمم من اولویت چندمشون هستم؟ اونها اولویت چندمِ من هستن؟ آیا ارزششو دارم/دارن؟
اون روز و روزهایِ بعد شاید به من سخت گذشت ؛ تلخ گذشت! اما من رو با واقعیت روبرو کرد و من کم کم این واقعیت هارو پذیرفتم ؛ پذیرفتم که نمیتونم به اصرار و قهر و بغض اولویت اول بقیه باشم! پذیرفتم باید اولویت اول خودم باشم و به هرمیزان که در زندگیم بودن ، باشم و..
-به خودم قول دادم رفتارِ بقیه روی زندگیم تاثیر نزاره و بزارم اونی که میتونه حالمو خوب یا بد کنه فقط خودم باشم.
وقتی تیکه کلامهاش می شه تیکه کلامهات ، نوع خندیدنتون شبیه به هم می شه ، نوع حرف زدنتون ، نوع رفتارتون ، علایق و سلیقه هاتون یکی می شه ؛ در واقع دارین وارد یه لول جدیدی فراتر از صمیمیت می شید ، شما دارید باهم یکی می شید و حقیقتا این یکی از زیباترین چیزاییه که می تونه برای هر دونفر اتفاق بیوفته .
من به انزوایم افتخار نمیکردم ولی به آن وابسته بودم، تاریکی اتاق برای من مثل نور آفتاب بود
قطار میرود، تو میروی،
تمام ايستگاه میرود ..
و من چقدر سادهام؛
كه سالهای سال؛
در انتظار تو ..
كنار اين قطار رفته ايستادهام،
و همچنان،
به نردههای ايستگاه رفته،
تكيه دادهام!
اون جدایی تو رو نجات داد.
اون رفاقتی که به پایان رسید یه جورایی ختم به خیر شد برات.
اون آدمی که ترکت کرد تو رو قوی تر کرد.
به حرف من اعتماد کن تو هیچ مشکلی نداری و خوبی...
مشكل اينه كه آدم همش فكر ميكنه كه حتما بايد يه كارى بكنه، در حالى كه بيشتر وقتا فقط كافيه نذارى باهات كارى بكنن، آدما، ضعفهات، خاطراتت، ترس هات، زندگى، بمونى، امن و آروم.